سودابهلغتنامه دهخداسودابه . [ ب َ / ب ِ ] (اِخ ) نام دختر پادشاه هاماوران است که زن کیکاوس باشد. (برهان ). نام دختر پادشاه هاماوران بوده که بحسن مشهور و اعراب او را شعرای یمانی میگفتند و آنرا سوداوه نیز گفته اند. (آنندراج ) (انجمن آرا) :
سودابهفرهنگ نامها(تلفظ: sudābe) (= سوداوه) ؛ (در اعلام) دختر پادشاه هاماوران (حمیر) و زن کیکاووس پادشاه کیانی که عاشق سیاوش گردید .
شادابیلغتنامه دهخداشادابی . (حامص مرکب ) سیرابی . (آنندراج ). تری و رطوبت . (ناظم الاطباء). شادآبی . || تری و تازگی . (آنندراج ). طراوت : ز شادابی کام آن سرگذشت یکی شد بدریا یکی شد بدشت .نظامی .
شاههلغتنامه دهخداشاهه . [ هََ ] (اِخ ) نام شهری است از ملک هاماوران که سودابه از آنجا بود. (فرهنگ جهانگیری ). نام شهری بود بناکرده ٔ پدر سودابه در هاماوران و تولد سودابه زن کیکاوس در آن شهر بود. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ). نام [ شهر ] پدر سودابه زن کیکاوس در زمین هاماوران . (شر
سوداوهلغتنامه دهخداسوداوه . [ وَ ] (اِخ ) سودابه است که زن کیکاوس باشد (برهان ) : و دختر شاه هاماوران سوداوه کاوس را خدمت همی کرد. (مجمل التواریخ و القصص ص 46). رجوع به سودابه شود.
سیاوخشلغتنامه دهخداسیاوخش . [ وَ ] (اِخ ) نام پسر کیکاوس پدر کیخسرو که والی ولایت نیم روز بود و عاشق مادراندر خود، سودابه شده بود وبر آتش رفت و نسوخت . (برهان ). نام پسر کیکاوس . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). در روایات داستانی چنین آمده است که سودابه زن کیکاوس و نامادری سیاوخش بدو عاشق شد و سیاوش
خسرولغتنامه دهخداخسرو. [ خ ُ رَ / رُو ] (اِخ ) پسر سیاوش و نوه ٔ کیکاوس یکی از شاهان کیان است . مادرش بنا برقول فردوسی دختر افراسیاب بنام سودابه بود او را کیخسرو نیز می گویند. رجوع به کیخسرو شود : بیامد بنزدیک خسرو رسیدبدان فر