سودبردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مناسبات ملکی دن، پولدار شدن، بُردن، بانکرا زدن، هم ازآخور و هم ازتوبره خوردن بهره بردن، سود کردن، خوردن، استفاده کردن عاید کردن
انتفاعفرهنگ مترادف و متضاد۱. بهرهبردن، سودبردن، نفعبردن ۲. بهرهگیری، بهرهوری ۳. سود، فایده، نفع ≠ اضرار
بهره بردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. سودبردن، فایده کردن، نفعبردن، سود کردن ≠ ضرر کردن، زیان بردن ۲. سهم بردن، سهیم بودن ۳. طرف، بربستن
وسیله کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار آتی ] وسیله کردن، استفاده کردن، سودبردن اختیار دادن، توان دادن، منصوب کردن، گماشتن تدبیر کردن وسیله قرار دادن، توسل جستن (کردن)، متشبث (متوسل) شدن، پناه بردن استخدام کردن، گماشتن