سنقرکلغتنامه دهخداسنقرک . [ س ُ ق ُ رَ ] (اِمصغر) مصغر سنقر : شاخ شکوفه فشان سنقرکانند فردهر نفسی بال و پر ریخته شان از قضا.خاقانی .
شنکرکلغتنامه دهخداشنکرک . [ ش َ رَ ] (ص ) شنگرک . شوخ و ظریف . (ناظم الاطباء). و رجوع به شنگ شود. || (اِ) دزدو راهزن . (ناظم الاطباء). رجوع به شنگ شود. || خرطوم فیل . (ناظم الاطباء). رجوع به شنگ شود.
شنکرکلغتنامه دهخداشنکرک .[ ش َ رَ ] (اِخ ) نام یکی از رایان هند که به مدد افراسیاب رفته و افراسیاب وی را به یاری پیران ویسه فرستاد. (ناظم الاطباء). شنگرک . و رجوع به شنگرک شود.
جبال سنقراقلغتنامه دهخداجبال سنقراق . [ ج ِ ل ِ ؟ ] (اِخ ) کوهستانی است در نزدیکی غزنین . رجوع به حبیب السیر چ 1 تهران جزء 4 از ج 2 ص 235 و چ خیام و رجوع به سنقراق