سپردنیلغتنامه دهخداسپردنی . [ س ِ پ ُ دَ ] (ص لیاقت )چیزی که لایق سپردن باشد. (آنندراج ). تفویض شدنی و هرچیز که لایق امانت باشد. (ناظم الاطباء) : چون جان سپرد نیست بهر صورتی که هست در کوی عشق خوشتر و بر آستان دوست .سعدی (طیبات ).
سپردنیفرهنگ فارسی عمیدآنچه باید سپرده شود؛ درخور سپردن: ◻︎ چون جان سپردنیست به هر صورتی که هست / در کوی عشق خوشتر و بر آستان دوست (سعدی۲: ۳۵۹).
شردنگواژهنامه آزاددر یک ضرب المثل قدیمی به کار می رود: «من بگم تو نشنوی، شردنگی»؛ منظور از شردنگ آدم بی خیال است و کسی که متوجه نمی شود؛ آدمِ باری به هر جهت که برایش فرقی نمی کند چه پیش آید.
شریدنلغتنامه دهخداشریدن . [ ش َ دَ ] (مص ) تراویدن و ترشح کردن . (ناظم الاطباء). تراویدن . (آنندراج ) (شرفنامه ٔ منیری ) (از برهان ): ضرو؛ شریدن خون از جراحت . (تاج المصادر بیهقی ). || چکیدن . (ناظم الاطباء). || روان شدن و جاری گشتن . (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف ). شاریدن . (یادداشت مؤلف ):
ناسپردنیلغتنامه دهخداناسپردنی . [ س ِ پ ُ دَ ] (ص لیاقت ) که سپردنی نیست . مقابل سپردنی . رجوع به سپردنی شود.
نوردیدنیلغتنامه دهخدانوردیدنی . [ ن َ وَ دی دَ ] (ص لیاقت ) طی کردنی . سپردنی . ازدرِ نوردیدن . قابل نوردیدن . رجوع به نوردیدن شود.
زادنیلغتنامه دهخدازادنی . [ دَ ] (ص لیاقت ) بوجودآمدنی . پیداشدنی . مخالف مردنی . جان سپردنی . رفتنی .|| (مص ) مرکب از مصدر و یاء وحدة. یک بار زادن . || با یاء نکره ، نوعی زادن . قسمی بوجود آمدن . نوعی ایجاد کردن . و رجوع به زادن شود.
موطیلغتنامه دهخداموطی ٔ. [ م َ طِءْ ] (ع اِ) جای قدم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). جای قدم و جای پای . ج ، مواطی . (ناظم الاطباء). سپردن جای . (مهذب الاسماء) : ماکان لاهل المدینة و من حولهم من الاعراب ان یتخلفوا عن رسول اﷲ... و لایطؤن موطاءً یغیظالکفا
جان سپردنلغتنامه دهخداجان سپردن . [ س ِ پ ُ دَ ] (مص مرکب ) مردن . موت . (مجموعه ٔ مترادفات ص 325). مردن . حیات سپردن . (بهار عجم ) : چنین بود رأی جهان آفرین که او جان سپارد بتوران زمین . فردوسی .چو بس
ناسپردنیلغتنامه دهخداناسپردنی . [ س ِ پ ُ دَ ] (ص لیاقت ) که سپردنی نیست . مقابل سپردنی . رجوع به سپردنی شود.