شلمیزلغتنامه دهخداشلمیز. [ ش َ ] (اِ) حلبه و تخم شنبلیله . (ناظم الاطباء) (از برهان ). حلبه که شنبلیله باشد. (از انجمن آرا) (از آنندراج ). به یونانی فریقه خوانند. (برهان ). رجوع به شنبلیله و شملیز و حلبه شود.
شلماشلغتنامه دهخداشلماش . [ ش َ ] (اِخ ) دهی از دهستان باسک بخش سردشت شهرستان مهاباد. سکنه ٔ آن 457 تن . آب آن از چشمه . محصول عمده ٔ آنجا غلات ، توتون و مازوج . صنایع دستی زنان جاجیم بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).