فایدلغتنامه دهخدافاید. [ ی َ ] (حرف اضافه ) بر وزن شاید، بمعنی «تا»ست که کلمه ٔ انتها باشد، و در عربی حتی گویند. (برهان ) : خداوند است و میر میرزاد است ز عهد عصر آدم فاید اکنون .قطران (از آنندراج ).
حفاثلغتنامه دهخداحفاث .[ ح ُف ْ فا ] (ع اِ) و در اقرب الموارد بتخفیف فاء، ماریست دمنده ٔ بی زهر . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). ج ، حفافیث ، حفاثات . مار دمنده که نگزد. مار بی زهر . ماریست دمنده و بی زهر کلانتر از حفث . (منتهی الارب ).
حفادلغتنامه دهخداحفاد. [ ح َف ْ فا ] (ع ص ) بعیر حفاد؛ شتر تیزرو. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد).
حفایتلغتنامه دهخداحفایت . [ ح ِ ی َ ] (ع مص ) حفایة. برهنه پای شدن . حفاوت . برهنه پائی . برهنه پای رفتن . پابرهنگی . || سودگی پای آدمی و سپل شتر و سم ستور. (منتهی الارب ). || آشکارا کردن شادی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به حفاوت شود.
فایدهلغتنامه دهخدافایده . [ ی ِ دَ / دِ ] (از ع ، اِ) فائدة. سود. بهره . نتیجه : این قصه هرچند دراز است در او فایده هاست . (تاریخ بیهقی ).گرچه موش از آسیا بسیار دارد فایده بیگمان روزی فروکوبد سرش خوش آسیا.
مزهلغتنامه دهخدامزه . [ م َ زَ / زِ / م َزْ زَ / زِ ] (اِ) طَعم . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (صحاح الفرس ). احساس و ادراکی که پس از تأثیر یک شی ٔ بر روی حس ذائقه حاصل میشود. طعم ، و آن چیزی
فایدهلغتنامه دهخدافایده . [ ی ِ دَ / دِ ] (از ع ، اِ) فائدة. سود. بهره . نتیجه : این قصه هرچند دراز است در او فایده هاست . (تاریخ بیهقی ).گرچه موش از آسیا بسیار دارد فایده بیگمان روزی فروکوبد سرش خوش آسیا.
متفایدلغتنامه دهخدامتفاید. [ م ُ ت َ ی ِ ] (ع ص ) همدیگر را فایده دهنده و سود بخشنده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تفاید شود.
تفایدلغتنامه دهخداتفاید. [ ت َ ی ُ ] (ع مص ) یکدیگر را فایده دادن . یقال : هما یتفایدان بالمال ؛ ای یفید کل صاحبه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). بهره رسانیدن قوم بیکدیگر و تفاود استعمال نکنند. (از اقرب الموارد). رجوع به تفاود شود.