شاخه شاخه کردنلغتنامه دهخداشاخه شاخه کردن . [ خ َ / خ ِخ َ / خ ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) به شاخه ها منقسم کردن .
lopدیکشنری انگلیسی به فارسیلپ، تلاطم، هرس کردن، با تنبلی حرکت کردن، سرشاخه زدن، چیدن، زدن، شلنگ برداشتن، شاخه های خشک را زدن، دست یا پای کسی را بریدن
lopsدیکشنری انگلیسی به فارسیلوپز، تلاطم، هرس کردن، با تنبلی حرکت کردن، سرشاخه زدن، چیدن، زدن، شلنگ برداشتن، شاخه های خشک را زدن، دست یا پای کسی را بریدن
شذبدیکشنری عربی به فارسیتلا طم , متلا طم شدن , شاخه هاي خشک را زدن , هرس کردن , چيدن , زدن (موي وغيره) , دست ياپاي کسي را بريدن , باتنبلي حرکت کردن , شلنگ برداشتن
شاخهلغتنامه دهخداشاخه . [ خ َ / خ ِ ] (اِخ ) نام محلی کنار راه مشهد به باجگیران میان قشلاق و آسیاب خسروخان واقع در 207130 گزی مشهد.
شاخهلغتنامه دهخداشاخه . [ خ َ / خ ِ ] (اِ) شاخ درخت . (ناظم الاطباء). فرع . غصن . شاخ . فنن . شغه . شغ. || شعبه . (ناظم الاطباء): شاخه ٔ رود. شاخه ٔ چهل چراغ یک شعبه از چهل چراغ . || فروع و جزئیات : ولیکن دانشومندان اندر شاخه های فقه ر
شاخهفرهنگ فارسی عمید۱. (زیستشناسی) آنچه از تنۀ درخت یا ساقۀ گیاه میروید و حامل برگ، گل، یا میوه است؛ شاخ.۲. آنچه از چیز دیگر جدا شود، مثل جوی آب که از نهر یا رود جدا شود.۳. شعبه.۴. [مجاز] فرقه؛ دسته.۵. [مجاز] واحد شمارش تیرآهن، نبات، و مانند آن: یک شاخه نبات.
دو شاخهلغتنامه دهخدادو شاخه . [ دُ خ َ/ خ ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) هر چیز که دارای دو شاخ باشد. (ناظم الاطباء): گاو دوشاخه . || آنکه دارای دو شعبه و سر بود: درخت دو شاخه . (یادداشت مؤلف ). || هر چه دارای دوشعبه باشد. دوپر. دوپره . دوشاخ . دوزبانه . (یادداشت مؤل
چهارشاخهلغتنامه دهخداچهارشاخه . [ چ َ /چ ِ خ َ / خ ِ ] (ص نسبی ) که شاخه و شعبه چهار دارد.- جار چهارشاخه ؛ لوستر و سقف آویزی که به هرجهت از جهات چهارگانه ٔ آن بازویی و شاخه ای منتهی به لامپ و حبابی مت
چارشاخهلغتنامه دهخداچارشاخه . [ خ َ / خ ِ ] (اِ مرکب ) هر چیز که چهار شاخه داشته باشد. جار. لوستر. شمعدان چارشاخه ای که از سقف می آویزند یا بر روی جاچراغی میگذارند؛ چراغ چارشاخه ای .
شاخهلغتنامه دهخداشاخه . [ خ َ / خ ِ ] (اِخ ) نام محلی کنار راه مشهد به باجگیران میان قشلاق و آسیاب خسروخان واقع در 207130 گزی مشهد.
شاخهلغتنامه دهخداشاخه . [ خ َ / خ ِ ] (اِ) شاخ درخت . (ناظم الاطباء). فرع . غصن . شاخ . فنن . شغه . شغ. || شعبه . (ناظم الاطباء): شاخه ٔ رود. شاخه ٔ چهل چراغ یک شعبه از چهل چراغ . || فروع و جزئیات : ولیکن دانشومندان اندر شاخه های فقه ر