شاهکلغتنامه دهخداشاهک . [ هََ ] (اِ مصغر) مصغرشاه . شاه کوچک . شاه خرد. || نام قسمی برنج . (یادداشت مؤلف ). || قسمی هندوانه که رنگ پوست سفید دارد. (یادداشت مؤلف ). || ترتیزک . (یادداشت مؤلف ). رجوع به شاهی (سبزی ) شود.
شاهکلغتنامه دهخداشاهک . [ هََ ] (اِخ )ابن محمد الکرابیسی از خاندان بزازان یا برازیان بیهق بوده است . مؤلف تاریخ بیهق نویسد: ایشان (بزازان ) از اوساط مشایخ و تجار بوده اند و خاندانی قدیم و ثروتی و استظهاری داشته اند و اصل ایشان از خواجه عبداﷲ... محمدالکرابیسی و او را سه پسر بود علی و محمد وشا
سیاهکلغتنامه دهخداسیاهک . [ هََ ] (ص مصغر) بسیاهی زننده . متمایل به سیاه : سیاهک بود زنگی خود بدیداربسرخی میزند چون گشت بیمار. نظامی .|| (اِ مصغر) آفت قارچی در گندم که دانه را سیاه کند. (یادداشت بخط مؤلف ). بیماری در زعفران . (یادد
شاهقلغتنامه دهخداشاهق .[ هَِ ] (ع ص ) بلند و مرتفع از کوه و بنا و جز آن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (از غیاث اللغات ): جبل شاهق ، کوه بلند و مرتفع. (از دهار). ج ، شَواهِق . عال . عالی . مرتفع. رفیع. || ان فلاناً لذوشاهق و صاهل اذا اشتد غضبه ؛ یعنی او سخت خشم است . (از اساس البلاغه ٔ زمخشر
شاهیکلغتنامه دهخداشاهیک . (اِخ ) دهی از دهستان مرکزی بخش قاین شهرستان بیرجند.دارای 44 تن سکنه . آب آن از قنات . محصول آن غلات ، شلغم و زعفران است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
ساحقلغتنامه دهخداساحق . [ ح ِ ] (ع ص ) سحق کننده و کوبنده . (شرح قاموس ) (منتهی الارب ) (آنندراج ). ساینده . ریزکننده . نرم کننده . آس کننده . فرساینده . کهنه کننده . ریزریزکننده .
ساهکلغتنامه دهخداساهک . [ هَِ ] (ع اِ) درد چشم و خارش آن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). یقال : بعینه ساهک ؛ ای رمد و حکة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ).
شاهکاملغتنامه دهخداشاهکام . (اِ مرکب ) تحریری از شاهگام باشد و آن نوعی از رفتار اسب است . (آنندراج ). رجوع بشاهگام شود.
شاهکاردیکشنری فارسی به انگلیسیchef-d'oeuvre, coup, feat, magnum opus, masterpiece, masterstroke, tour de force, work of art
علیلغتنامه دهخداعلی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن شاهک عصار ضریر بیهقی . رجوع به علی بیهقی (ابن شاهک ...) شود.
علی ضریرلغتنامه دهخداعلی ضریر. [ ع َ ی ِ ض َ ] (اِخ ) ابن شاهک عصار ضریر بیهقی . رجوع به علی بیهقی (ابن شاهک ...) شود.
علی عصارلغتنامه دهخداعلی عصار. [ ع َ ی ِ ع َص ْ صا ] (اِخ ) ابن شاهک عصار ضریر بیهقی . رجوع به علی بیهقی (ابن شاهک ...) شود.
بیهقیلغتنامه دهخدابیهقی . [ ب َ هََ ] (اِخ ) علی بن شاهک عصار ضریر بیهقی . رجوع به علی .... بیهقی شود.
ظهیرالدینلغتنامه دهخداظهیرالدین . [ ظَ رُدْ دی ] (اِخ ) علی بن شاهک القصاری الضریر البیهقی . رجوع به علی ... شود.
شاهکاملغتنامه دهخداشاهکام . (اِ مرکب ) تحریری از شاهگام باشد و آن نوعی از رفتار اسب است . (آنندراج ). رجوع بشاهگام شود.
شاهک زکیلغتنامه دهخداشاهک زکی . [ هََزَ ] (اِخ ) (خواجه ...) نام یکی از خاندان «زکی » در بیهق بوده است که اصل ایشان [ زکی ] از، زکی ابوالطیب طاهربن ابراهیم بن علی بوده است بکفایت و کیفیات و شهامت دست خواجگان بیهق را از پشت بسته بود و خواجه شاهک زکی از اعقاب وی است . (از تاریخ بیهق ص <span class="
شاهکاردیکشنری فارسی به انگلیسیchef-d'oeuvre, coup, feat, magnum opus, masterpiece, masterstroke, tour de force, work of art
رزک شاهکلغتنامه دهخدارزک شاهک . [ رَ زَ هََ ] (اِ مرکب ) یک قسم برنج است که در مازندران زراعت میشود. (یادداشت مؤلف ). رجوع به رزک شود.