شاندلغتنامه دهخداشاند. (اِخ ) چاندرا . نام شاعر و مورخ هندو است . وی در قرن دوازدهم میلادی میزیسته است . (از معجم المنجد).
ساندلغتنامه دهخداساند. (اِخ ) ژرژ (1804 - 1876م .). وی رمان نویس فرانسه و متولد در پاریس است . تألیفات وی روح زنده و احساسات تازه ای بنفس میدهند. وی تصوری افسانه آمیز و روانشناختی و مطبوع و دلپذیر خارج از یک سبک کاملاً هنری
صیانتلغتنامه دهخداصیانت . [ ن َ ] (ع مص ) صیانة. نگه داشتن . نگهبانی . (غیاث اللغات ). صون . صیانة. حفظ. وقایة. نگاهداری . خویشتن بازداشتن : از صیانت هیچ با فاجر نیامیزی بهم هرکه با فاجر نشیند همچنان فاجر شود. منوچهری .... و صیانت ن
طیباتلغتنامه دهخداطیبات . [ طَی ْ ی ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ طیبة که تأنیث طیب است . یعنی خوشیها، و در تمام معانی با طَیّب متفق میباشد. چیزهای پاکیزه ، و قوله تعالی : و رزقکم من الطیبات ؛ روزی کرد (خدای تعالی ) شما را از ملاذ و مشهیات حلال و پاکیزه . (قرآن <span class="hl" d
برنشستلغتنامه دهخدابرنشست . [ ب َ ن ِ ش َ ] (مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) سوار شدن . (غیاث ). سواری کردن . رکوب : همه داردش [ فرزند را ] تا شود چیره دست بیاموزدش خوردن و برنشست . دقیقی .سپیدزرده برنشست ملوک را شاید. (نوروزنامه ). رِداف
شایستنلغتنامه دهخداشایستن . [ ی ِ ت َ ] (مص ) لایق و درخور بودن . (بهار عجم ). سزاوار بودن . لایق و متناسب بودن . لیاقت داشتن . ارزیدن . (ناظم الاطباء). روا بودن . مشتقات این مصدر چنانکه در حاشیه ٔ مربوط به لغت «شاید» یادآور شدیم گاه بصورت وجه مصدری آید و جمله ٔ مرکب سازد و گاه بصورت فعل تام بم
شترلغتنامه دهخداشتر. [ ش ُ ت ُ ] (اِ) اُشْتُر، جانوری پستاندار عظیم الجثه از گروه نشخوارکنندگان که خود تیره ای خاص را به وجود می آورد. این پستاندار بدون شاخ است ولی دارای دندانهای نیش میباشد. معده ٔ شتر دارای سه قسمت است و هزارلا (برجستگی و فرورفتگی ) ندارد. در هر پا فقط دو انگشت دارد که از
حارثلغتنامه دهخداحارث . [ رِ ] (اِخ ) ابن اسد محاسبی مکنی به ابی عبداﷲ یکی از بزرگان متصوفه و پیشوای طریقت محاسبیان از صوفیه است صاحب کشف المحجوب در بیان احوال این فرقه از اهل طریقت گوید: «تولی محاسبیان به ابی عبداﷲ الحارث بن الاسد المحاسبی است رض عنه . و وی به اتفاق همه اهل زمانه ٔ خود مقبول
خوشایندلغتنامه دهخداخوشایند. [ خوَ / خ ُ ی َ ] (اِمص مرکب ) تملق . تبصبص . (ناظم الاطباء) (یادداشت بخط مؤلف ): برای خوشایند او این کارها را کرد. این کار خوشایند نیست . || (نف مرکب ) بانوازش . دلنواز. (ناظم الاطباء). || بامزه . لذیذ. (یادداشت بخط مؤلف ). || مقب
خوشایندفرهنگ فارسی عمید۱. چیزی که آن را میپسندد؛ پسندیده؛ شایسته؛ مقبول.۲. (اسم مصدر) چاپلوسی؛ تملق.۳. رضایت.
پوشش پیشایندforward maskingواژههای مصوب فرهنگستانپوششی زمانی که در آن پوشانه بر صدای پوششیافته مقدم باشد و به تغییر آستانه منجر شود