شبیللغتنامه دهخداشبیل . [ ش ُ ب َ ] (اِخ ) ابن عزرة بن عمیرالضبعی . راویة و خطیب و شاعر و نسابه از مردم بصره . کتابی در غریب لغت دارد ودر آغاز هوادار خوارج بود و سپس از آن رأی عدول کرد. (از اعلام زرکلی ج 3 ص 230). از علماء و
شبیللغتنامه دهخداشبیل . [ ش ُ ب َ ] (اِخ ) قبیله ٔ کوچکی است که نزدیکی جبزان مقر دارند و تعدادشان از هزار نفر تجاوز نمیکند. (از معجم قبایل العرب ج 2 ص 581).
شبللغتنامه دهخداشبل . [ ش َ ] (ع مص ) در اصطلاح دوزندگان از چند قسمت طولی شی ٔ را به یکدیگر دوختن . (از دزی ج 1 ص 724).
شبللغتنامه دهخداشبل . [ ش ِ ] (اِخ ) نام چند تن از محدثان است از جمله : شبل بن عباد مکی و شبل بن العلاء و شبل بن شریق و عبدالرحمن بن شبل و شیبان بن شبل . (منتهی الارب ).
شبللغتنامه دهخداشبل . [ ش ِ ] (ع اِ) شیربچه وقتی که شکارکند. (منتهی الارب ). ج ، اشبال وشبال و شبول و اشبل . (اقرب الموارد) (شرح قاموس ).
سبللغتنامه دهخداسبل . [ س َ ب َ ] (اِخ ) نام موضعیست نزدیک یمامه . (منتهی الارب ). موضعی در بلاد رباب نزدیک یمامه . (معجم البلدان ).
سبللغتنامه دهخداسبل . [ س َ ب َ ] (اِخ ) ابن العجلان طائفی . صحابی است . || نام پدر هبیرة محدث است . (منتهی الارب ).
شبیلاتلغتنامه دهخداشبیلات . [ ش َ ](اِخ ) بطنی است از هلالات یکی از عشایر طفیلة در منطقةالکلرک که یک شاخه از آن به نام شلول در قریه ٔ دوقرة در عجلون باشد. (از معجم قبایل العرب ج 2 ص 581).
شبیلشلغتنامه دهخداشبیلش . [ ش ُ ل ِ ] (اِخ ) دژی در اندلس از اعمال بیره نزدیک برجة. (از معجم البلدان ).
شبیلیهلغتنامه دهخداشبیلیه . [ ش َ ی ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان نهر هاشم بخش مرکزی شهرستان اهواز. دارای 20 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
ابوالطفیللغتنامه دهخداابوالطفیل . [ اَ بُطْ طُ ف َ ](اِخ ) شبیل بن عوف . رجوع به ابوالطفیل الاحمسی شود.
ابوالطفیللغتنامه دهخداابوالطفیل . [ اَ بُطْ طُ ف َ ] (اِخ ) الاحمسی . شبیل بن عوف بن ابی حیّه . او بزمان جاهلیّت درک صحبت رسول صلوات اﷲ علیه کرد و بزهد معروف است و از عمربن الخطاب و زیدبن ارقم حدیث کند.
شبیلاتلغتنامه دهخداشبیلات . [ ش َ ](اِخ ) بطنی است از هلالات یکی از عشایر طفیلة در منطقةالکلرک که یک شاخه از آن به نام شلول در قریه ٔ دوقرة در عجلون باشد. (از معجم قبایل العرب ج 2 ص 581).
شبیلشلغتنامه دهخداشبیلش . [ ش ُ ل ِ ] (اِخ ) دژی در اندلس از اعمال بیره نزدیک برجة. (از معجم البلدان ).
شبیلیهلغتنامه دهخداشبیلیه . [ ش َ ی ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان نهر هاشم بخش مرکزی شهرستان اهواز. دارای 20 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
اشبیللغتنامه دهخدااشبیل . [ اِ ] (اِ) بلغت گیلانی نوعی از بطارخ است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). اشپل . اشبل . تخم ماهی .