شجرةلغتنامه دهخداشجرة. [ ش َ ج َ رَ ] (اِخ ) (الَ ...) بطنی است از بنی معاویه از کنده از قحطانیه که دارای مسجدی در کوفه بودند. به آنها شجرات نیز گویند. (از معجم قبایل العرب ج 2).
شجرةلغتنامه دهخداشجرة. [ ش َ ج َ رَ ] (اِخ ) (الَ ...) نام درختی است در ذی الحلیفه که اسماء در زیر آن به دنیا آمد. (از معجم البلدان ).حضرت رسول (ص ) هر وقت از مدینه به مکه می آمدند در آنجا محرم میشدند و آن تا مدینه شش میل فاصله دارد.
شجرةلغتنامه دهخداشجرة. [ ش َ ج َ رَ ] (اِخ ) (الَ ...) نام درختی است که در زیر آن ناف هفتاد پیغمبر را بریده اند و فاصله ٔ آن تا مکه چهار میل است . رجوع شود به ذیل کلمه ٔ «سرر» در معجم البلدان که بتفصیل ذکر شده است . (از معجم البلدان ).
شجرةلغتنامه دهخداشجرة. [ ش َ ج َ رَ ] (اِخ ) (الَ ...) نام قریه ای است به فلسطین که قبر صدیق بن صالح پیغمبر و هم همچنین قبر دحیه ٔ کلبی در آن قریه است و گویند در آنجا غاری است که هشتاد شهید در آن مدفونند. (از معجم البلدان ).
شجرةلغتنامه دهخداشجرة. [ ش َ ج َ رَ ] (اِخ ) از دیه های مدینه است . صاحب ترجمه ٔ تاریخ قم نویسد: و جد او به دیهی از دیه های مدینه به یک فرسخی آن نام آن دیه شجرة فرود آمده است ... این دیه از جمله میقاتهاست که حاجیان از آنجا احرام میگیرند و بر راه مدینه و اول میقاتی که حج کننده از این راه احرام
شجرهلغتنامه دهخداشجره . [ ش َ ج َ رَ ] (ع اِ) نسب نامه . آنچه مشایخان اسامی پیران خود نوشته به ترتیب به مرید میدهند. (از آنندراج ) : مرز عراق ملک تو، نی غلطم عراق چه کز شجره به هفت جد وارث هفت کشوری . خاقانی .کس نیست در جهان که به
شجریةلغتنامه دهخداشجریة. [ ش َ ج َ ری ی َ ] (ع ص نسبی ) مؤنث شجری . رجوع به شجری شود.- سادات شجریة ؛ نام دسته ای از سادات : ... و به قم از فرزندان عمربن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب (ع ) سادات شجریه اند. (تاریخ قم ص <span class="hl" dir=
شجیرةلغتنامه دهخداشجیرة. [ ش َ رَ ] (ع ص ) مؤنث شجیر. جای پردرخت . (از اقرب الموارد): ارض شجیرة؛زمین درختناک . (منتهی الارب ). و رجوع به شجیر شود.
شزرةلغتنامه دهخداشزرة. [ ش ُ رَ ] (ع اِمص ) سرخی چشم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). رجوع به شزر شود.
سجرةلغتنامه دهخداسجرة. [ س ُرَ ] (ع اِ) سرخی سپیدی آمیخته . (منتهی الارب ) (آنندراج ). سَجَر. (اقرب الموارد). || آب اندک که بمدد باران پر شده باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ).آبی که پر کند نهر را. (اقرب الموارد). ج ، سُجَر.
شجرةالدرلغتنامه دهخداشجرةالدر. [ ش َ ج َ رَ تُدْ دُر ] (اِخ ) شجرالدر. ملقب به عصمةالدین از ملکه های اسلام و ملکه ٔ مصر،کنیز الملک الصالح نجم الدین ایوب بود و پس از آنکه پسری به نام خلیل از او بدنیا آمد وی را به زنی اختیار نمود. صلاح الدین صفدی نویسد: این بانو مورد اعتماد و مهر الملک الصالح و بان
شجرة بروفوریوسلغتنامه دهخداشجرة بروفوریوس . [ ش َ ج َ رَ ت ُ ب ُ ] (اِ مرکب ) نزد منطقیان صورت درختی است که در آن اجناس و انواع را از اعم تا به اخص رسم کنند و آغاز از جوهر کنند تا به اشخاص منتهی شود. (از اقرب الموارد).
شجرة حدباءلغتنامه دهخداشجرة حدباء. [ش َ ج َ رَ ت ُ ح َ ] (اِخ ) نام درختی است در حدیبیه که مسلمانان در آنجا با پیغمبر (ص ) بیعت نمودند. (از معجم البلدان : حدیبیة). رجوع به شجرة و حدیبیه شود.
شجرة بروفوریوسلغتنامه دهخداشجرة بروفوریوس . [ ش َ ج َ رَ ت ُ ب ُ ] (اِ مرکب ) نزد منطقیان صورت درختی است که در آن اجناس و انواع را از اعم تا به اخص رسم کنند و آغاز از جوهر کنند تا به اشخاص منتهی شود. (از اقرب الموارد).
شجرة حدباءلغتنامه دهخداشجرة حدباء. [ش َ ج َ رَ ت ُ ح َ ] (اِخ ) نام درختی است در حدیبیه که مسلمانان در آنجا با پیغمبر (ص ) بیعت نمودند. (از معجم البلدان : حدیبیة). رجوع به شجرة و حدیبیه شود.
شجرةالدرلغتنامه دهخداشجرةالدر. [ ش َ ج َ رَ تُدْ دُر ] (اِخ ) شجرالدر. ملقب به عصمةالدین از ملکه های اسلام و ملکه ٔ مصر،کنیز الملک الصالح نجم الدین ایوب بود و پس از آنکه پسری به نام خلیل از او بدنیا آمد وی را به زنی اختیار نمود. صلاح الدین صفدی نویسد: این بانو مورد اعتماد و مهر الملک الصالح و بان
مشجرةلغتنامه دهخدامشجرة. [ م َ ج َ رَ ] (ع ص ، اِ) درختستان . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (آنندراج ) : أرض مشجرة؛ زمین درخت دار و بسیاردرخت . (از ناظم الاطباء). زمین بسیاردرخت . (از اقرب الموارد).
جائف الشجرةلغتنامه دهخداجائف الشجرة. [ ءِ فُش ْ ش َج َ رَ ] (اِخ ) از جیفان یمامه است . (منتهی الارب ).