شخیرلغتنامه دهخداشخیر. [ ش ِخ ْ خی ] (اِخ ) مطرف بن عبداﷲبن شخیر از اعبدمردم و افضل ایشان بود در وقت خود. (منتهی الارب ).
شخیرلغتنامه دهخداشخیر. [ ش ِخ ْ خی ] (ع ص ) مرد بسیارآواز از بینی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
شخرلغتنامه دهخداشخر. [ ش َ ] (اِخ ) چخر. شاهرود را گویند که یکی از شانزده مملکت اوستایی است . (از ایران باستان ج 1 ص 156).
شخرلغتنامه دهخداشخر. [ ش َ ] (ع اِ) بانگ اسب و آواز دهان آن . || آنچه برافتد از کوه . (منتهی الارب ). || شخرالشباب ؛ اول جوانی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || شخرالرّحل ؛ جای برنشستن راکب از پالان که مابین کوهه ٔ پالان و دنباله ٔ آن است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || شکاف است
شخرلغتنامه دهخداشخر. [ ش َ ] (ع مص ) بانگ کردن خر و مانند آن از بینی . (منتهی الارب ). بانگ کردن خر و اسب و گفته اند صدا دادن از دهان و برخی گفته اند که بانگ کردن از بن بینی یا حلق است . (از اقرب الموارد). || شکافتن است . (از اقرب الموارد). || پریشان و پاره کردن شتر آنچه در غراره بود. (منتهی
سخرلغتنامه دهخداسخر. [ س َ خ َ / س ُ خ َ/ س ُ خ ُ ] (ع مص ) فسوس کردن با کسی . (آنندراج ) (منتهی الارب ). فسوس کردن و فسوس داشتن . (دهار). افسوس کردن . (تاج المصادر بیهقی ). فسوس . (دهار) : تا مر
سخرلغتنامه دهخداسخر. [ س ِ خ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ماهیدشت بالا از بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه . واقع در 38 هزارگزی جنوب خاوری کرمانشاه و 2 هزار و پانصدگزی سراب فیروزآباد. هوای آنجا سرد است و <span class="hl" dir="ltr"
شخیریلغتنامه دهخداشخیری . [ ش ِخ ْ خی ] (ص نسبی ) منسوب است به شخیر که نام اجدادی است . (از انساب سمعانی ).
شخیریلغتنامه دهخداشخیری . [ ش ِخ ْ خی ] (ص نسبی ) منسوب است به شخیر که نام اجدادی است . (از انساب سمعانی ).
تشخیرلغتنامه دهخداتشخیر. [ ت َ ] (ع مص ) گلیم از پشت ستور برگرفتن از جهت رحاله . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة) (از المنجد). جل از پشت ستور برگرفتن جهت گذاشتن زین و پالان . (ناظم الاطباء). || خوشه ٔ خرما و مانند آن را بر شاخ نهادن تا شکسته نگردد. (منتهی الارب ) (آنن