شريفدیکشنری عربی به فارسیستوده , محترم , شريف , شايان تعريف , پسنديده , بزرگوار , ابرومند , لا يق احترام , شرافتمندانه
سرف سرفلغتنامه دهخداسرف سرف . [ س ُ س ُ ] (اِ مرکب ) سرفان . سرفه کنان : پیری مرا به زرگری افکند ای شگفت بی گاه و دود زردم و همواره سرف سرف زرگر فرونشاند کرف سیه به سیم من باز برفشانم سیم سره به کرف .کسایی مروزی .
پیشرولغتنامه دهخداپیشرو. [ رَ / رُو ] (نف مرکب ) پیش رونده : ابا لشکر و جنگسازان نوطلایه به پیش اندرون پیشرو. فردوسی . || مقدم . سابق . (دهار). که نخست رفتن گیرد. که قبل از دیگران رود. پیشقدم . مقاب
شریفلغتنامه دهخداشریف . [ ش َ ] (اِخ ) سیدمرتضی علم الهدی ... (یادداشت مؤلف ). رجوع به شریف مرتضی و علم الهدی موسوی شود.
شریفلغتنامه دهخداشریف . [ ش َ ] (اِخ ) سیدمرتضی علم الهدی ... (یادداشت مؤلف ). رجوع به شریف مرتضی و علم الهدی موسوی شود.
شریفلغتنامه دهخداشریف . [ ش َ ] (اِخ ) ابن علی بن یوسف ... حسنی فاطمی علوی . جد پادشاهان سجلماسی ، که همگی به مولای ملقب بودند وی به سال 997 هَ . ق . در سجلماسه بدنیا آمد. و مردم سجلماسه به سال 1041 هَ . ق . با وی بیعت کردند.
شریفلغتنامه دهخداشریف . [ ش َ ] (اِخ ) ابوالمظفربن ابی الهیثم هاشمی ، ملقب به علوی معاصر ابوالفضل بیهقی . (یادداشت مؤلف ). رجوع به ابوالمظفر و نیز تاریخ بیهقی چ ادیب ص 197 شود.
شریفلغتنامه دهخداشریف . [ ش َ ] (اِخ ) ابوالمعالی شریف . پنجمین از حمدانیان . (یادداشت مؤلف ). رجوع به ابوالمعالی الشریف ... شود.
شریفلغتنامه دهخداشریف . [ ش َ ] (اِخ ) ابویعلی محمدبن محمدبن صالح هاشمی عباسی ، معروف به ابن هباریه شاعر عرب . (یادداشت مؤلف ). رجوع به ابن هباریه شود.