شستگیلغتنامه دهخداشستگی . [ ش ُ ت َ / ت ِ ] (حامص ) غسل و شستشو. (ناظم الاطباء). غسل . چگونگی شسته ؛ شستگی و رفتگی . (یادداشت مؤلف ). || پاکیزگی . (ناظم الاطباء).- شستگی الفاظ ؛ کنایه از سلامت الفاظ و جزالت آن . (آنندراج ) <span cl
تکینه 1sachetواژههای مصوب فرهنگستانکیسهای کوچک و دورانداختنی، معمولاً از جنس پلاستیک، محتوی مقادیری از مواد غذایی یا بهداشتی یا دارویی، در حد یک بار مصرف
شستیلغتنامه دهخداشستی . [ ش َ ] (از فرانسوی ، اِ) شکسته ٔ کلمه ٔ شاسی فرانسه . جاها باکود بسیار و به شیشه ها پوشیده که به روز روی شیشه هارا برای تابش آفتاب باز کنند و شبانگاه با نمد و امثال آن پوشند. (یادداشت مؤلف ). رجوع به شاسی شود.
شستیلغتنامه دهخداشستی . [ ش َ ] (ص نسبی ) منسوب به شست . (فرهنگ فارسی معین ). || نوعی از دوخت . چون : جامه ٔ شستی و قبای شستی . (آنندراج ) : بتی که از لب خویش است می پرستی اوکشد به دام پری را قبای شستی او. محسن تأثیر (از آنندراج ).<br
شصتیلغتنامه دهخداشصتی . [ ش َ ] (از فرانسوی ، اِ) یا شستی . مصحف شاسی فرانسه . پاره ای از چوب یا چیز دیگر که بر سر سیم زنگ اخبار برقی و تلفنها و چراغهای برقی گذارند و انگشت بدان فشارند برای رساندن آواز یا تولید برق (درمقره ٔ زنگ ). تکمه ای که آن را فشارند تا زنگ آواز دهد. جای انگشت . (یادداشت
شصتیلغتنامه دهخداشصتی . [ ش َ ] (اِخ ) از ایلات اطراف تهران ، ساوه ، زرند و قزوین . مرکب از 50 خانوار است . ییلاقشان کوههای شمالی البرز، قشلاقشان ورامین می باشد و چادرنشین هستند. (یادداشت مؤلف ). از ایلات اطراف تهران . (جغرافیای سیاسی کیهان ص <span class="hl
فرسایش بسترunderground erosionواژههای مصوب فرهنگستانزوال زیربستر خط که ممکن است بهدلیل آبشستگی یا عوامل دیگر باشد
رفتگیلغتنامه دهخدارفتگی . [ رُ ت َ ] (حامص ) رفتگی خانه ؛ تمیزی و جاروب شدن آن : به این شستگی و رفتگی . (یادداشت مؤلف ).
غسللغتنامه دهخداغسل . [ غ ُ س ُ ] (ع مص ) به معنی غُسل . (منتهی الارب ). سر شستن .شست و شوی تمام بدن . لغتی است در غسل و اسم است از غَسَل َ. (اقرب الموارد). || شستگی . (منتهی الارب ). غُسل . رجوع به غُسل شود. || آب غسل . || خطمی . (منتهی الارب ) (قطر المحیط).
غسللغتنامه دهخداغسل . [ غ ُ ] (ع مص ) تطهیر با آب و زایل کردن چرک و مانند آن با روان کردن آب بدان . و این کلمه مصدر است و بعضی آن را اسم مصدر از اغتسال دانسته اند. (از اقرب الموارد). روان شدن آب است به طور اطلاق . (کشاف اصطلاحات الفنون ). اغتسال . شستن . || در شرع به معنی روان شدن آب بر تمام
نشستگیلغتنامه دهخدانشستگی . [ ن ِ ش َ ت َ / ت ِ ] (حامص ) حالت و کیفیت و چگونگی نشسته . (یادداشت مؤلف ).- بازنشستگی ؛ بازنشسته بودن .- فرونشستگی ؛ فرورفتگی .رجوع به همین مدخل ها در ردیف خود شود.
بازنشستگیلغتنامه دهخدابازنشستگی . [ ن ِ ش َ ت َ / ت ِ ] (حامص مرکب )تقاعد. (لغات مصوبه فرهنگستان ). دورانی را که معمولاً در اواخر عمر، عضو اداره یا مؤسسه ای پس از مدتی خدمت ، بدون انجام دادن کار، حقوق خود را از صندوق آن اداره یا مؤسسه دریافت میدارد. بر طبق آخرین