شغوللغتنامه دهخداشغول . [ ش ُ ] (ع اِ) ج ِ شَغَل . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج ِشغل ، به معنی کار. (آنندراج ). و رجوع به شغل شود.
شغاللغتنامه دهخداشغال . [ ش َ ] (اِ) مانند شال در اول بعض نامهای گیاهان درآید و از آن وحشی بودن یا پست بودن آن گونه را خوانند: شغال به . شغال چس . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به شال شود.
شغاللغتنامه دهخداشغال . [ ش َ / ش ُ ] (اِ) نام حیوانی از نوع سگ و برزخ میان روباه و گرگ ، و گویند این حیوان در زمان انوشیروان بهم رسید. (از برهان ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). شکال . اهل تبرستان شال خوانند. (از آنندراج ). حیوانیست که یک نوع آ
شغللغتنامه دهخداشغل . [ ش َ ] (ع اِ) ج ِ شَغْلة. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به شغلة شود.
شغللغتنامه دهخداشغل . [ ش َ / ش ُ ] (ع مص ) در کار داشتن کسی را. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مشغول کردن . (دهار) (تاج المصادر بیهقی ). || به کار واداشته شدن ، شُغِل َ به (مجهولاً). (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مشغ
شغللغتنامه دهخداشغل . [ ش ُ / ش َ / ش َ غ َ / ش ُ غ ُ ] (ع اِ) کار. (ناظم الاطباء). کار و بی فرصتی . (غیاث اللغات ). کار. ج ، اشغال . (مهذب الاسماء). ضد فراغ . ج ، اشغال ، شغول . (از اقرب ال
شواغللغتنامه دهخداشواغل . [ ش َ غ ِ ] (ع اِ) ج ِ شغل . (غیاث اللغات ) (یادداشت مؤلف ). اما در فرهنگهای عربی ج ِ شغل اَشغال و شُغول آمده است . رجوع به منتهی الارب و اقرب الموارد شود. || (ص ، اِ) ج ِ شاغله ، به معنی در کار دارنده و گرفتاری : چون ملک خراسان بر سلطان قرار
دل مشغوللغتنامه دهخدادل مشغول . [ دِ م َ ] (ص مرکب ) مشغول دل . با شغل دل . نگران چیزی بقصد رفع خطری از کسی یا تیمارداری از کسی . || مضطرب . مشوش . ناراحت . نگران : من هرگز استادم را دل مشغولتر و متحیرتر از این ندیدم که این روزگار که اکنون دیدم . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص <spa
مشغوللغتنامه دهخدامشغول . [ م َ ] (ع ص ) در کار داشته شده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). در کار. بکار. (یادداشت مؤلف ) : لیکن تو نئی به علم مشغول مشغول به طاق و طیلسانی . ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 467