شناختنلغتنامه دهخداشناختن . [ ش ِ ت َ ] (مص ) واقف شدن و معرفت حاصل کردن . (ناظم الاطباء). عرفان . عالم بودن . (یادداشت مؤلف ). علم پیدا کردن بر چیزی . آگاهی یافتن . معرفت و علم پیدا کردن : آن را که با مکوی و کلابه بود شماربربط کجا شناسد و چنگ و چغانه را. <p
رسمیتلغتنامه دهخدارسمیت . [ رَ می ی َ ] (از ع ، ص جعلی ) رسمی بودن . (فرهنگ فارسی معین ). قانونی بودن . صورت قانونی داشتن : ساعت هشت صبح رئیس مجلس سنا رسمیت جلسه را اعلام کرد.- به رسمیت شناختن ؛ رسمی دانستن . (فرهنگ فارسی معین ). قانونی شناختن . قانونی دانستن . (یا
شناختنلغتنامه دهخداشناختن . [ ش ِ ت َ ] (مص ) واقف شدن و معرفت حاصل کردن . (ناظم الاطباء). عرفان . عالم بودن . (یادداشت مؤلف ). علم پیدا کردن بر چیزی . آگاهی یافتن . معرفت و علم پیدا کردن : آن را که با مکوی و کلابه بود شماربربط کجا شناسد و چنگ و چغانه را. <p
چاره شناختنلغتنامه دهخداچاره شناختن . [ رَ ش ِ ت َ] (مص مرکب ) علاج شناختن . درمان دانستن : میشد آن کس که چو او چاره ٔ کارم نشناخت من همی دیدم و از کالبدم جان میرفت .؟ (از آنندراج ).
شناختنلغتنامه دهخداشناختن . [ ش ِ ت َ ] (مص ) واقف شدن و معرفت حاصل کردن . (ناظم الاطباء). عرفان . عالم بودن . (یادداشت مؤلف ). علم پیدا کردن بر چیزی . آگاهی یافتن . معرفت و علم پیدا کردن : آن را که با مکوی و کلابه بود شماربربط کجا شناسد و چنگ و چغانه را. <p
گیهان شناختنلغتنامه دهخداگیهان شناختن . [ گ َ / گ ِ ش ِ ت َ ] (مص مرکب ) شناختن جهان . معرفت یافتن بر احوال عالم . || منجمی کردن .
واشناختنلغتنامه دهخداواشناختن . [ ش ِ ت َ ] (مص مرکب ) بازشناختن . تشخیص دادن . تمیز کردن . دانستن : تا دو سال آنچنان بهشتی ساخت که کسش از بهشت وانشناخت . نظامی .موج دریا چون بامر حق بتافت اهل موسی را ز قبطی واشناخت . <p class=