شنبوللغتنامه دهخداشنبول . [ شُم ْ ] (اِ) شُمْبول . در زبان وتداول اطفال ، دول . (یادداشت مؤلف ). چنبل . چنبول .
سنبللغتنامه دهخداسنبل . [ سُم ْ ب ُ ] (ع اِ)خوشه (جو، گندم و مانند آن ). ج ، سنابل . (منتهی الارب ) (فرهنگ فارسی معین ) (از ناظم الاطباء) : گل سرخش چو عارض خوبان سنبلش همچو زلف محبوبان . سعدی . || گیاهی است از تیره ٔ سوسنی ها جزو ت
سنبلفرهنگ فارسی عمیدکار سرسری و سردستی.⟨ سنبل کردن: (مصدر متعدی) [عامیانه] کاری را سرسری انجام دادن و از سر وا کردن.
سنبلفرهنگ فارسی عمید۱. (زیستشناسی) خوشۀ جو یا گندم؛ خوشه.۲. (زیستشناسی) گیاهی از تیرۀ سوسنیها با برگهای دراز و گلهای خوشهای به رنگ بنفش.۳. [مجاز] زلف معشوق.⟨ سنبل ختایی: (زیستشناسی) گیاهی پایا از تیرۀ چتریان و معطر که عرق ریشه و دانههای آن در عطرسازی و تهیۀ شیرینی و شربت به کار میرود.<br