صولجلغتنامه دهخداصولج . [ ص َ ل َ ] (ع اِ) سیم . (منتهی الارب ). سیم نیک . (مهذب الاسماء). || (ص ) خالص و بی آمیغ از هر چیزی . (منتهی الارب ). رجوع به صولجه شود.
سگالشلغتنامه دهخداسگالش . [س ِ ل ِ ] (اِمص ) فکر و اندیشه . (غیاث ). اندیشمندی . (شرفنامه ). فکر و اندیشه نمودن . (برهان ) : ای مج کنون تو شعر نو از برکن و بخوان از من دل و سگالش و از تو تن و زبان . رودکی .سگالش بباید به هر کار جست
شالیشلغتنامه دهخداشالیش . (ع اِ) خلخال که از نقره ٔ کم عیار باشد. (دزی ج 1 ص 783). جالیش . (دزی ج 1 ص 716).
حلدیکشنری عربی به فارسیانحلا ل , برهم خوردگي , چاره سازي , شولش , حل , محلول , راه حل , تاديه , تسويه
پژولشلغتنامه دهخداپژولش . [ پ َ ل ِ ] (اِمص ) بژولش . پشولش . بشولش . و صاحب فرهنگ رشیدی گوید: صحیح در این کلمات بای تازی است و زایده است و اصل کلمه ژولش و ژولیدن است و شولش و شولیدن است ... لیکن چون حرف با بسیار مستعمل شده گویا از اصل شده ، بنابر آن در بای تازی مذکور شد و در پای فارسی خطاست -
بشولشلغتنامه دهخدابشولش . [ ب َ /ب ِ / ب ُ ل ِ ] (اِمص ) برهمزدگی و پریشانی . (از برهان ) (سروری ). بشولش مصدر آن است بشولیدن و بشولیده یعنی برهم زده و پریشان کرده و پریشان شده . (انجمن آرا) (آنندراج ). پریشانی و غمناک و المنا