شکاف رقمیdigital gapواژههای مصوب فرهنگستانفاصلة اجتماعیـ اقتصادی جامعهای که به رایانه و اینترنت و خدمات فاوایی دیگر دسترسی دارد با جامعهای که از این خدمات محروم است متـ . شکاف دیجیتالی گسل رقمی، گسل دیجیتالی digital divide
شکافزدایی الکترونیکیelectronic inclusionواژههای مصوب فرهنگستانجنبشی اجتماعی که هدفش پایان بخشیدن به شکاف رقمی (digital divide) موجود در بین جوامع مختلف در زمینۀ دسترسی به فنّاوریهای نوین اطلاعاتی است متـ . ایـ شکافزدایی e-inclusion شکافزدایی رقمی digital inclusion
شکاففرهنگ فارسی عمید۱. = شکافتن۲. شکافنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): خاراشکاف، کوهشکاف.۳. (اسم) ‹اشکاف، کاف› چاک؛ رخنه؛ درز؛ تراک.۴. (اسم) [قدیمی] کلاف ابریشم: ◻︎ شکوفه همچو شکاف است و میغ دیباباف / مه و خور است همانا به باغ در صراف (ابوالمؤید بلخی: شاعران بیدیوان: ۵۹).
شکافلغتنامه دهخداشکاف . [ ش ِ / ش َ ] (اِ) چاک و رخنه و شق و ترک و درز و شکافتگی و گسستگی و دریدگی . (از ناظم الاطباء). رخنه و چاک . (برهان ). خرّ. عَق ّ. فُجّة. (منتهی الارب ). فرجه . چاک . صدع . کاف . دریدگی . فرجه در دیوار و امثال آن . فتق . فلق . ترک . تر
شکافدیکشنری فارسی به عربیتمزق , خليع , شاب , شق , فتحة , فجوة , فرض , قطع , کسر , مقدمة , ندبة , هوة , هوس
شکافدیکشنری فارسی به انگلیسیchink, cleavage, cleft, crack, cranny, crevice, cut, fission, fissure, flaw, hack, hole, nick, notch, opening, recess, rift, rupture, separation, slash, slit, split, yawn, hiatus
دریاشکافلغتنامه دهخدادریاشکاف . [ دَرْ ش ِ ] (نف مرکب ) دریاشکافنده . شکافنده ٔ دریا. منقسم کننده ٔ آب دریا به دو سوی آنچنانکه ته آب نمایان شود : مهدی دجال کش آدم شیطان شکن موسی دریاشکاف احمد جبریل دم . خاقانی .قوتی خواهم ز حق دریاشکاف
دژشکافلغتنامه دهخدادژشکاف . [ دِ ش ِ ] (نف مرکب ) شکافنده ٔ دژ : یا ﷲ العجب ، عمال مال دزد، و دزدان دژشکاف ... از شفقت و مرحمت حضرت عظمی ... به رحمت امیدوارند. (منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 334).
دل شکافلغتنامه دهخدادل شکاف . [ دِ ش ِ ] (نف مرکب ) شکافنده ٔ دل : درکن زآهنگ رزم خصم ز میدان درگذران تیر دل شکاف ز سندان . منوچهری .- خنجر دل شکاف ؛ تیز. (یادداشت مرحوم دهخدا).
پهلوشکافلغتنامه دهخداپهلوشکاف . [ پ َ ش ِ ](نف مرکب ) که پهلو شکافد. درنده ٔ پهلو : چو فردا علم بر کشد بر مصاف خورد شربت تیغ پهلو شکاف . نظامی .بمقراضه ٔ تیر پهلو شکاف بسی آهو افکنده با نافه ناف .نظامی .<b
تارک شکافلغتنامه دهخداتارک شکاف . [ رَ ش ِ ](نف مرکب ) شکافنده ٔ تارک . شکننده ٔ فرق : یلان را بمنقار درّنده ناف سران را بچنگال تارک شکاف .اسدی (گرشاسبنامه ).