لغتنامه دهخدا
شکولیدن . [ ش ُ دَ] (مص ) پریشان ساختن . پراکنده کردن . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (فرهنگ جهانگیری ). پریشان کردن . (از انجمن آرا) (از برهان ). پراکنده کردن . (غیاث ) : دل بیحاصل خود را سر و کاری نمی بینم مگر خود رونقی گیرد که بارش برشکولیدی .<b