خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شکرده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
شکرده
/šekarde/
معنی
۱. شکارشده.
۲. درهمشکسته.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
شکرده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) šekarde ۱. شکارشده.۲. درهمشکسته.
-
شکرده
لغتنامه دهخدا
شکرده . [ ش َ ک َ دَ / دِ ] (ص ) مردم جلد و چابک . (برهان ) (آنندراج ). جلد و چابک . (ناظم الاطباء). || دارای جد و جهد در کارها. (ناظم الاطباء) (برهان ) (آنندراج ). || آماده .- شکرده شدن ؛ مهیا شدن . ساخته شدن . (مجمل اللغة). تشمر. (تاج المصادر بیهق...
-
شکرده
لغتنامه دهخدا
شکرده . [ ش ِ ک َ دَ / دِ ] (ن مف ) شکارکرده . || شکسته . درهم شکسته . (فرهنگ فارسی معین ).
-
جستوجو در متن
-
نشکرده
لغتنامه دهخدا
نشکرده . [ ن َ ش ِ ک َ دَ / دَ / ن َ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) ناشکرده . مقابل شکرده . رجوع به شکرده شود.
-
شکروده
لغتنامه دهخدا
شکروده . [ ش َ ک َرْ وَ / وُ دَ / دِ ] (ص مرکب ) تیز و جلد و چابک . || دارای جد در کارها. || ساخته وآماده در مهمات . (ناظم الاطباء) (از برهان ) (آنندراج ). ظاهراً مصحف شَکَرْدَه است . رجوع به شکرده شود.
-
مشمر
لغتنامه دهخدا
مشمر. [ م ُ ش َم ْ م ِ ] (ع ص ) مرد رسا و آزموده کار و دامن بر میان زننده برای دویدن . (آنندراج ) (غیاث ). مرد رسای آزموده کار. (منتهی الارب ). مرد رسای آزموده کار و مجرب . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). دامن برزده . شکرده . ساخته . مهیا. آماده . ...
-
تشمر
لغتنامه دهخدا
تشمر. [ ت َ ش َم ْ م ُ ] (ع مص ) خرامیدن در رفتن یا به سرعت رفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || شکرده شدن . (تاج المصادر بیهقی ). آماده شدن کار را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). اراده کردن و مهیا شدن ب...
-
آماده
لغتنامه دهخدا
آماده . [ دَ / دِ ] (ن مف / نف ) حاضر. مستعد. مُعدّ. مهیا. مُشمر. عتید. (دهار). مُمهّد. موجود. ساخته .آراسته . بسیجیده . فراهم کرده . برساخته . حاضر. شکرده .سیجیده . (فرهنگ اسدی ). بسغده . آسغده . سغده . (اوبهی ). چیره . بسامان . ساخته و پرداخته . تی...
-
مهیا
لغتنامه دهخدا
مهیا. [ م ُ هََ ی ْ یا ] (ع ص ) آماده شده . ساخته شده . کار راست و نیکو کرده شده . شکرده شده . مهیاء [ م ُ هََ ی ی َ ءْ ] . آماده . حاضر و آماده . راست . ساخته . مستعد. برساخته . سیجیده . آراسته . مُعَدّ. حاضر. شکرده . (مجمل اللغة). آسغده : اجابت کرد...
-
خبه
لغتنامه دهخدا
خبه . [ خ ُب ْ ب َ ] (ع اِ) خرگوشک . (مهذب الاسماء) خاکشیر. خفج . خاکشی . لبان . حکیم مؤمن آرد: خبه بلغت شیرازشفترک و در اصفهان خاکشی و بترکی شیوران و در مازنداران گیاه او را شلم مینامند و آن تخمی است بسیار ریز و دراز و مایل بسرخی و تیرگی و برگش طول...
-
مجلس
لغتنامه دهخدا
مجلس . [ م َ ل ِ ] (ع اِ) محل نشستن . مجلسة مانند آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). محل نشستن مردمان . ج ، مجالس . (ناظم الاطباء). نشستنگاه . نشستنگه . نشستن جای . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || محل اجتماع و انجمن و محفل و مجمعجهت شو...