شکرریز کردنلغتنامه دهخداشکرریز کردن . [ ش َ ک َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نثار. نثار کردن . (یادداشت مؤلف ) : بر چهره ٔ آن بت دلاویزکردند به تنگنا شکرریز. نظامی .که با شیرین چه بازی کرده پرویزعروس اینجا کجا کرداو شکرریز. <p class="auth
شکرریزفرهنگ فارسی عمید۱. کسی که قند و نقل و نبات میسازد.۲. [مجاز] شیرینگفتار.۳. سخن شیرین و فصیح.۴. [مجاز] لب معشوق.
شکرریزلغتنامه دهخداشکرریز. [ ش َ ک َ / ش َک ْ ک َ ] (نف مرکب ) شکرافشان . شکرریزنده . که شکر بریزد. که از او شکر ریزد، مثل نیشکر. (از یادداشت مؤلف ) : یا ابوبکر تویی چون قصب شکّرریزوین یکی مؤذن خام آمده ای از خرغون . <p cla
شکرریزفرهنگ فارسی معین( ~ .) [ سنس - فا. ] (ص فا. اِ.) 1 - شکرریزنده ، شکرافشان . 2 - قناد، حلوایی . 3 - (کن .) سخن نغز. 4 - (کن .) آواز دلکش . 5 - نثاری که در عروسی بر سر داماد و عروس کنند. 6 - گریة شادی .
قصب شکرریزلغتنامه دهخداقصب شکرریز. [ ق َ ص َ ب ِ ش َ / ش ِ ک َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نیشکر : یا ابوبکر توئی چون قصب شکّرریزوین یکی مؤذن خام آمده ای از فرعون .منجیک .
شکرسازلغتنامه دهخداشکرساز. [ ش َ ک َ ] (نف مرکب )سازنده ٔ شکر. شکرریز. (یادداشت مؤلف ) : در طبق مجمر مجلس فروزعود شکرساز و شکر عودسوز.نظامی .و رجوع به شکرریز شود.
قصب شکرریزلغتنامه دهخداقصب شکرریز. [ ق َ ص َ ب ِ ش َ / ش ِ ک َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نیشکر : یا ابوبکر توئی چون قصب شکّرریزوین یکی مؤذن خام آمده ای از فرعون .منجیک .
شکرریزلغتنامه دهخداشکرریز. [ ش َ ک َ / ش َک ْ ک َ ] (نف مرکب ) شکرافشان . شکرریزنده . که شکر بریزد. که از او شکر ریزد، مثل نیشکر. (از یادداشت مؤلف ) : یا ابوبکر تویی چون قصب شکّرریزوین یکی مؤذن خام آمده ای از خرغون . <p cla
شکرریزفرهنگ فارسی عمید۱. کسی که قند و نقل و نبات میسازد.۲. [مجاز] شیرینگفتار.۳. سخن شیرین و فصیح.۴. [مجاز] لب معشوق.
شکرریزلغتنامه دهخداشکرریز. [ ش َ ک َ / ش َک ْ ک َ ] (نف مرکب ) شکرافشان . شکرریزنده . که شکر بریزد. که از او شکر ریزد، مثل نیشکر. (از یادداشت مؤلف ) : یا ابوبکر تویی چون قصب شکّرریزوین یکی مؤذن خام آمده ای از خرغون . <p cla
شکرریزفرهنگ فارسی معین( ~ .) [ سنس - فا. ] (ص فا. اِ.) 1 - شکرریزنده ، شکرافشان . 2 - قناد، حلوایی . 3 - (کن .) سخن نغز. 4 - (کن .) آواز دلکش . 5 - نثاری که در عروسی بر سر داماد و عروس کنند. 6 - گریة شادی .
قصب شکرریزلغتنامه دهخداقصب شکرریز. [ ق َ ص َ ب ِ ش َ / ش ِ ک َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نیشکر : یا ابوبکر توئی چون قصب شکّرریزوین یکی مؤذن خام آمده ای از فرعون .منجیک .
شکرریزفرهنگ فارسی عمید۱. کسی که قند و نقل و نبات میسازد.۲. [مجاز] شیرینگفتار.۳. سخن شیرین و فصیح.۴. [مجاز] لب معشوق.
شکرریزلغتنامه دهخداشکرریز. [ ش َ ک َ / ش َک ْ ک َ ] (نف مرکب ) شکرافشان . شکرریزنده . که شکر بریزد. که از او شکر ریزد، مثل نیشکر. (از یادداشت مؤلف ) : یا ابوبکر تویی چون قصب شکّرریزوین یکی مؤذن خام آمده ای از خرغون . <p cla
شکرریزفرهنگ فارسی معین( ~ .) [ سنس - فا. ] (ص فا. اِ.) 1 - شکرریزنده ، شکرافشان . 2 - قناد، حلوایی . 3 - (کن .) سخن نغز. 4 - (کن .) آواز دلکش . 5 - نثاری که در عروسی بر سر داماد و عروس کنند. 6 - گریة شادی .