شرجةلغتنامه دهخداشرجة. [ ش َ ج َ ] (اِخ ) اول کورة عثر در اول ارض یمن گویند شرجة است . (از معجم البلدان ). شهری است بر کنار دریای یمن . (منتهی الارب ).
شرجةلغتنامه دهخداشرجة. [ ش َ ج َ ] (ع اِ) گوی که در آن پوست گسترند و آب ریزند تا شتران آب خورند از وی . (منتهی الارب ). حفره ای که پوستی در آن گسترده باشند تا شتران از آن آب خورند. (از اقرب الموارد).
شرجعلغتنامه دهخداشرجع. [ ش َ ج َ ] (ع ص ، اِ) دراز. (منتهی الارب ). طویل . (اقرب الموارد). طویل و دراز. (ناظم الاطباء). || چوب دراز چهارپهلو. (منتهی الارب ). چوب دراز چهارگوش . (از اقرب الموارد). || سریر میت . || جنازه . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). نعش . (اقرب الموارد). || تخت . (منتهی الا
شرزةلغتنامه دهخداشرزة. [ ش َ زَ ] (ع اِ) یکی شرز، بمعنی شدید و سخت . (از اقرب الموارد). شدیده ای از شداید دهر. (یادداشت مؤلف ). || هلاکت . (ناظم الاطباء): رماه اﷲ بشرزة لاینحل منها؛ ای اهلکه . (از اقرب الموارد). || (مص مرة). قوت . شدت . صعوبت . درشتی . سختی .
شیرجه رفتنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت یرجه رفتن، درآب پریدن، زیرآبیرفتن، غوطهور شدن، پایین افتادن، پایین آمدن درآب فروکردن، غرقه کردن، زیر آب کردن، غوطه دادن، غوطهور ساختن، غرق کردن، آبکش کردن
بمباران شیرجهایdive bombingواژههای مصوب فرهنگستانبمباران هدف درحالیکه هواپیما درحال شیرجه رفتن است
شیرجهلغتنامه دهخداشیرجه . [ ج َ / ج ِ ] (اِ مرکب ) (از: شیر، اسد + جه ، از جهیدن ) با جهشی چون جهیدن شیر. همانند جهش شیر. (یادداشت مؤلف ). || یکی از حرکات شنا. پرش در آب از جای مرتفع چنانکه سر و دستها که از دو سوی سر کشیده شده است نخست در آب فروشود.- شیرج
شیرجهفرهنگ فارسی عمید۱. (ورزش) در شنا، پریدن در آب از ارتفاع بلند بهطوریکه هنگام فرود آمدن دست و سر بهطرف آب باشد.۲. پرش و جهش به طرف چیزی.
شیرجهلغتنامه دهخداشیرجه . [ ج َ / ج ِ ] (اِ مرکب ) (از: شیر، اسد + جه ، از جهیدن ) با جهشی چون جهیدن شیر. همانند جهش شیر. (یادداشت مؤلف ). || یکی از حرکات شنا. پرش در آب از جای مرتفع چنانکه سر و دستها که از دو سوی سر کشیده شده است نخست در آب فروشود.- شیرج
شیرجهفرهنگ فارسی عمید۱. (ورزش) در شنا، پریدن در آب از ارتفاع بلند بهطوریکه هنگام فرود آمدن دست و سر بهطرف آب باشد.۲. پرش و جهش به طرف چیزی.