شیره فروشلغتنامه دهخداشیره فروش . [ رَ / رِ ف ُ ] (نف مرکب ) دباس . که فروختن شیره پیشه دارد. (یادداشت مؤلف ). ربی . (منتهی الارب ).
شره شرهلغتنامه دهخداشره شره . [ ش ِرْ رَ ش ِرْ رَ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) در تداول عامه ، پاره پاره (جامه ). (یادداشت مؤلف ). شرمبه شرمبه . شرنبه شرنبه . لقمه لقمه . تکه تکه . رجوع به شرمبه شود.
سره سرهلغتنامه دهخداسره سره . [ س َ رَ / رِ س َ رَ / رِ ] (ق مرکب ) خوب خوب . نیک نیک : اکنون بنشینم سره سره نظر میکنم تا نغزیهای ترا ای اﷲ می بینم . (کتاب المعارف ).
دباسلغتنامه دهخدادباس . [ دَب ْ با ] (ع ص ) آنکه عمل دبس کند یا آنرا بفروشد. دوشاب گر. (مهذب الاسماء) (دهار). دوشاب پز. شیره پز. این انتساب اشتغال به عمل دوشاب را میرساند. (سمعانی ). || دوشاب فروش . شیره فروش .
ربیلغتنامه دهخداربی . [ رُب ْ بی ] (ع اِ) نام ماه جمادی الاَّخر به جاهلیت . (السامی فی الاسامی ). لیکن در منتهی الارب رُب ّ بدون «ی » بدین معنی آمده است ، آنهم نه به معنی جمادی الاَّخرة بلکه بمعنی جمادی الاولی . (یادداشت مرحوم دهخدا). رُبّی ̍. || شیره فروش . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || گوی
شیرهلغتنامه دهخداشیره . [ رَ / رِ ] (اِ) عصیر. آنچه به فشردن از میوه یا نباتی برآید. عصاره . (یادداشت مؤلف ). افشرده که به عربی عصاره گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). عصیر میوه جات . (ناظم الاطباء). آب فشرده ٔ میوه . آب میوه .- شیره ٔ روان ؛ به اصطلاح اطبا
شیرهفرهنگ فارسی عمید۱. افشره و آبی که از میوه میگیرند.۲. آب انگور یا توت که آن را میجوشانند تا غلیظ شود.⟨ شیرۀ پرورده: (زیستشناسی) شیرهای که در برگهای گیاه پرورش مییابد و به قسمتهای مختلف گیاه میرود.⟨ شیرۀ تریاک: مادهای که از جوشاندن سوختۀ تریاک درست میکنند.⟨ شیرۀ خام:
چشیرهلغتنامه دهخداچشیره . [ چ َ رِ ] (اِ) نوعی از آش آرد که درون خمیر را از قیمه ٔ گوشت پر کرده باشند. (ناظم الاطباء).
جوشیرهلغتنامه دهخداجوشیره . [ ج َ / جُو رَ / رِ ] (اِ) بمعنی جوشیر است ، نوعی از آش . (برهان ). طعامی است که بهندش چچیرک نامند. (برهان ) (شرفنامه ٔ منیری ). || استاد جولاه باشد. رجوع به جوشیر شود.
شیرهلغتنامه دهخداشیره . [ رَ / رِ ] (اِ) عصیر. آنچه به فشردن از میوه یا نباتی برآید. عصاره . (یادداشت مؤلف ). افشرده که به عربی عصاره گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). عصیر میوه جات . (ناظم الاطباء). آب فشرده ٔ میوه . آب میوه .- شیره ٔ روان ؛ به اصطلاح اطبا
قشیرهلغتنامه دهخداقشیره . [ ] (اِخ ) نام چشمه ای است در نزدیکی طرسوس در حدود بغداد که آن را بذبذون گویند. آب آن چشمه از برودت به مرتبه ای بود که هیچکس طاقت نداشت لحظه ای در آنجا نشیند و صفایش به اندازه ای بود که نقش تنگه از ته آب مینمود. مأمون در همین جا وفات یافت . رجوع شود به تاریخ حبیب الس