شیشه شیشهلغتنامه دهخداشیشه شیشه . [ شی ش َ / ش ِ شی ش َ / ش ِ ] (ق مرکب ) صراحی پس از صراحی . (ناظم الاطباء): او شیشه شیشه نوشابه خورد.
چشیشهلغتنامه دهخداچشیشه .[ چ َ ش َ / ش ِ ] (ص ) رنگی باشد مخصوص اسب و استر که آن را خنگ خوانند. (برهان ) (منتهی الارب ).رنگی باشد مر اسب و استر را. (جهانگیری ). رنگی مخصوص اسب و استر که خنگ نیز گویند. (ناظم الاطباء). چشینه . خنگ . و رجوع به چشینه و خنگ شود.<br
شپشهلغتنامه دهخداشپشه . [ ش ِ پ ِ ش َ / ش ِ ] (اِ مصغر) حشره ٔ کوچکی است شبیه به شپش معمولی انسان ولی قدری از آن کوچکتر است و بیشتر به موهای ناحیه ٔ زهار و شرمگاه و زیر بغل حمله میکند و پاهایش دارای قلابهای قوی است که به بدن میچسبد و جدا کردنش مشکل است و در م
glassدیکشنری انگلیسی به فارسیشیشه، لیوان، گیلاس، استکان، جام، شیشه الات، ایینه، ابگینه، شیشه دوربین، شیشه ذرهبین، الت شیشهای، شیشه گرفتن، شیشه ای کردن، صیقلی کردن
زجاجدیکشنری عربی به فارسیشيشه , ابگينه , ليوان , گيلا س , جام , استکان , ايينه , شيشه دوربين , شيشه ذره بين , عدسي , شيشه الا ت , الت شيشه اي , عينک , شيشه گرفتن , عينک دار کردن , شيشه اي کردن , صيقلي کردن
رصدلغتنامه دهخدارصد. [ رَ ص َ ] (ع اِ) به اصطلاح نجوم ، چوتره ای که بر قله ٔ کوهی سازند و هفتصد گز اقلاً بلندی آن باشد و منجمان بر آن نشسته احوال کواکب معلوم کنند، و هودل نیز گویند. (ناظم الاطباء). چوتره ای باشد به ارتفاع هفتصد گز که بر تیغ کوهی شامخ بندند و بدان حکیمان و منجمان نشینند و طلو
شیشهلغتنامه دهخداشیشه . [ شی ش َ / ش ِ ] (ص نسبی ، اِ) درتداول زارعان خراسان این است که گویند روز ششم فروردین و شانزدهم و بیست وششم و سی وششم بهار معمولاً باران می آید و این بارانها برای محصول دیم نافع است . سالی که مرتباً در روزهای شیشه باران ببارد سال خوبی
شیشهفرهنگ فارسی عمیدمادهای سخت، شفاف، و شکننده که در ساختن پنجره و بعضی ظروف به کار میرود.⟨ شیشهٴ نشکن: نوعی شیشه با مقاومت زیاد که هنگام شکستن ریز ریز میشود.
شیشهلغتنامه دهخداشیشه . [ شی ش َ / ش ِ ] (اِ) زجاج . آبگینه . زجاجه . (یادداشت مؤلف ). جسمی صلب و غیرحاجب (حاکی ) ماوراء و بیرنگ که آنرا از ذوب شن مخلوط با پتاس و سود حاصل می کنند و از آن ظروف و اوانی و عینک و جز آن می سازند و یکی از مواد گرانبهایی است که در
خرده شیشهلغتنامه دهخداخرده شیشه . [ خ ُ دَ / دِ شی ش َ / ش ِ ] (اِ مرکب ) قطعات ریز و شکسته ٔ شیشه . چون شیشه ای بشکند آنچه از شکسته باقی ماند خرده شیشه نامیده می شود.
چشیشهلغتنامه دهخداچشیشه .[ چ َ ش َ / ش ِ ] (ص ) رنگی باشد مخصوص اسب و استر که آن را خنگ خوانند. (برهان ) (منتهی الارب ).رنگی باشد مر اسب و استر را. (جهانگیری ). رنگی مخصوص اسب و استر که خنگ نیز گویند. (ناظم الاطباء). چشینه . خنگ . و رجوع به چشینه و خنگ شود.<br
حباب شیشهلغتنامه دهخداحباب شیشه . [ ح ُ ب ِ شی ش َ/ ش ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حبابی که از بند شدن هوا در جرم شیشه بماند : دل رقیب مگو نازک است چون دل من حباب شیشه کجا شیشه ٔ حباب کجا؟ وحید.گشاد عقد
خون شیشهلغتنامه دهخداخون شیشه . [ ن ِ ش َ / ش ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خون مینا. کنایه از شراب انگوری .
خس شیشهلغتنامه دهخداخس شیشه . [ خ َ س ِ شی ش َ / ش ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خسی که در سبد بر اطراف اوساط شیشه ها گذارند تا با هم خورده شکسته نشوند. (آنندراج ) . خس و پنبه و خرده کاه که بین شیشه یا ظرفهای چینی گذارند که در صورت برخورد شیشه بهم یا ظرفهای چینی