صحنه گردانلغتنامه دهخداصحنه گردان . [ ص َ ن َ /ن ِ گ َ ] (نف مرکب ) گرداننده ٔ صحنه . تغییردهنده ٔ صحنه . آنکه وظیفه ٔ نمایش دهندگان روی سن را فرایاد آنان آرد و بدیشان تذکر دهد .
شحنهلغتنامه دهخداشحنه . [ ش َ ن ِ ] (اِخ ) دهی از بخش حومه ٔشهرستان یزد. دارای 259 تن سکنه ، آب آن از قنات ، محصول آن غلات است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10).
شحنةلغتنامه دهخداشحنة. [ ش ِ ن َ ] (ع ص ، اِ) آنقدر از گیاه که ستوران را یک روز و یک شب کفایت کند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || جماعت اسبان یا به قدر کفایت از آن ، یقال : بالبلد شحنة من الخیل ؛ ای رابطة. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || آنچه کشتی را بارگیری کنند. (از ذیل اقرب المو
سحنهلغتنامه دهخداسحنه .[ س َ ن َ ] (اِخ ) جایگاهی است بین بغداد و همدان و گویند نزدیکی همدان . (معجم البلدان ). شهری است نزدیک همدان . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به صحنه شود.
سحنةلغتنامه دهخداسحنة. [ س َ ن َ ] (ع اِ) شکل و روی و صورت مردم . (غیاث ). روی مردم . (منتهی الارب ). هیئت . (لسان العرب ) (منتهی الارب ). || نرمی و تازگی پوست روی . (غیاث ). نرمی روی پوست . (منتهی الارب ) (لسان العرب ). || هیئت و رنگ . (لسان العرب ) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || نهاد روی
رژیسورلغتنامه دهخدارژیسور. [ رِ سُرْ ] (فرانسوی ، اِ) آنکه اجرای نمایشنامه را رهبری کند. صحنه گردان . (فرهنگ فارسی معین ). گرداننده ٔ صحنه و امور نمایش در تماشاخانه و تآتر. (یادداشت مؤلف ).
گردانلغتنامه دهخداگردان . [ گ َ ] (اِ) نوعی از کباب است و آن چنان باشد که گوشت مرغ یا گوسفند را در آب بجوشانند و بعد از آن آن را پر از داروهای گرم کرده به سیخ کشند و کباب کنند. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا) : شود سنانش چون بابزن در آتش حرب بجای مرغ مبارز شده ب
صحنهلغتنامه دهخداصحنه . [ ص َ ن َ ] (اِخ ) قصبه ٔ مرکزی بخش صحنه شهرستان کرمانشاهان در 61هزارگزی کرمانشاه کنار شوسه ٔ کرمانشاه به طهران واقع. مختصات جغرافیائی آن بشرح زیر است : طول 47 درجه و33</span
صحنهلغتنامه دهخداصحنه . [ ص َ ن َ ] (اِخ ) یکی از بخش های شهرستان کرمانشاهان . این بخش در شمال باختری شهرستان واقع و حدود آن بشرح زیر است : از طرف شمال به بخش سنقر کلیائی از شهرستان کرمانشاه . از طرف جنوب خاور کنگاور کلیائی از شهرستان کرمانشاه . از طرف جنوب خاور شهرستان نهاوند. از طرف جنوب بخ
صحنهلغتنامه دهخداصحنه . [ ص َ ن َ ] (اِخ ) قصبه ٔ مرکزی بخش صحنه شهرستان کرمانشاهان در 61هزارگزی کرمانشاه کنار شوسه ٔ کرمانشاه به طهران واقع. مختصات جغرافیائی آن بشرح زیر است : طول 47 درجه و33</span
صحنهلغتنامه دهخداصحنه . [ ص َ ن َ ] (اِخ ) یکی از بخش های شهرستان کرمانشاهان . این بخش در شمال باختری شهرستان واقع و حدود آن بشرح زیر است : از طرف شمال به بخش سنقر کلیائی از شهرستان کرمانشاه . از طرف جنوب خاور کنگاور کلیائی از شهرستان کرمانشاه . از طرف جنوب خاور شهرستان نهاوند. از طرف جنوب بخ
خارج صحنهoff-stageواژههای مصوب فرهنگستان1. فضای نمایشی خارج از دید تماشاگر 2. فضای خارج از صحنۀ فیلمبرداری
پزشک صحنهset medicواژههای مصوب فرهنگستانپزشک یا فرد غیرپزشکی که مسئولیت حفظ ایمنی و سلامت جسمی اعضای گروه تولید را در جریان تهیۀ فیلم بر عهده دارد