صرخةدیکشنری عربی به فارسیفرياد خوشحالي , صداي مخصوص هر حيوان (مثل صداي قورباغه) , فرياد کردن , سروصداراه انداختن , فرياد زدن , نعره کشيدن , صدا , نعره , هلهله
صرخةلغتنامه دهخداصرخة. [ ص َ خ َ ] (ع اِ) بانگ و آواز سخت . (منتهی الارب ). || اذان . (منتهی الارب ). || عذاب . (غیاث ). || صیحه ٔ سخت . || لوف الحیة. || (مص ) بانگ کردن . (تاج المصادر بیهقی ). بانگ و فریاد کردن . (منتهی الارب ). رجوع به ذیل قوامیس عرب دزی ج 1</span
سرخژهلغتنامه دهخداسرخژه . [ س ُ خ ِ ژَ / ژِ ] (اِ مرکب ) سرخجه . سرخچه . سرخزه . حصبه . رجوع به همین کلمات شود.
سرخهلغتنامه دهخداسرخه . [ س ُ خ َ ] (اِخ ) نام پسر افراسیاب است که فرامرز او را زنده گرفت و رستم به کین سیاوش بکشت . (برهان ) (انجمن آرا) (جهانگیری ) : ز کندآوران سرخه را پیش خواندز رستم فراوان سخنها براند. فردوسی .تا افراسیاب بشکس
سرخچهلغتنامه دهخداسرخچه . [ س ُ خ ِ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) جوششی باشد سرخ رنگ که بیشتر بر اندام اطفال پدید آید. (غیاث ). رجوع به سرخجه شود.
سرخهلغتنامه دهخداسرخه . [ س ُ خ َ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان عباسی بخش بستان آباد شهرستان تبریز. دارای 335 تن سکنه است . آب آن از چشمه . محصول آن غلات و یونجه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).