صلیلغتنامه دهخداصلی . [ ] (ع اِ) در تجوید علامت خاصه است مواردی را که وقف جایز است لیکن وصل اولی است .
صلیلغتنامه دهخداصلی . [ ص َل ْی ْ ] (ع مص ) بریان کردن گوشت را یا در آتش افکندن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ). || در آتش درآوردن کسی . (منتهی الارب ). در آتش درآوردن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ) (تاج المصادر بیهقی ). || بد سگالیدن کسی را. (منتهی الارب ). بد سگالیدن . (مصادر زوزنی ). ||
صلیلغتنامه دهخداصلی . [ ص ُ لی ی ] (ع مص ) کشیدن گرمی آتش را. || کشیدن سختی چیزی را. || گداخته شدن به آتش . || درآمدن در آتش . (از اقرب الموارد).
صلیقةلغتنامه دهخداصلیقة. [ ص َ ق َ ] (ع ص ، اِ) گوشت بریان پخته . || نان تنک . (منتهی الارب ). رجوع به صَریقَه شود.
صليبدیکشنری عربی به فارسیصليب , خاج , حد وسط , ممزوج , اختلاف , تقلب , قلم کشيدن بر روي , گذشتن , عبور دادن , مصادف شدن , قطع کردن , خلاف ميل کسي رفتار کردن , پيودن زدن
صلیبفرهنگ فارسی عمید۱. دو چوب متقاطع به شکل که در روم باستان برای اعدام محکومین استفاده میشد؛ چلیپا.۲. نمادی به شکل که به اعتقاد مسیحیان عیسی را به آن آویختهاند و نزد آنان مقدس شمرده میشود؛ چلیپا.۳. [مجاز] زلف معشوق.۴. هر نقش یا طرح به شکل .۵. (نجوم) از صورتهای فلکی نیمکرۀ شمالی؛ دل
صلیبیفرهنگ فارسی عمید۱. به شکل صلیب؛ مانند صلیب؛ چلیپایی؛ خاجی.۲. (صفت نسبی، منسوب به صلیب، اسم) [قدیمی، مجاز] عیسوی؛ مسیحی.
صلیلفرهنگ فارسی عمید۱. بانگ کردن.۲. برآمدن صدا بر اثر کوبیدن یا بر هم زدن دو شیء فلزی.۳. (اسم) صدای به هم خوردن سلاح و اشیای آهنی؛ صدای بر هم خوردن شمشیرها.
صلیقةلغتنامه دهخداصلیقة. [ ص َ ق َ ] (ع ص ، اِ) گوشت بریان پخته . || نان تنک . (منتهی الارب ). رجوع به صَریقَه شود.
صلی اﷲ علیه و آلهلغتنامه دهخداصلی اﷲ علیه و آله . [ ص َل ْ لَل ْ لاهَُ ع َ ل َ هَِ وَ ل ِه ْ ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ دعایی ) رحمت خدا بر او و کسان او باد! درودخدا و خاندان او باد! درودی است خاص پیغمبر اسلام .
صلی اﷲ علیهلغتنامه دهخداصلی اﷲ علیه . [ ص َل ْ لَل ْ لا هَُ ع َ ل َی ْه ْ ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ دعایی ) درودی است پیمبران و خاصه پیمبر اسلام را. رحمت خدا بر اوباد! درود خدا بر او. رجوع به صلوات اﷲ علیه شود.
صلیبفرهنگ فارسی عمید۱. دو چوب متقاطع به شکل که در روم باستان برای اعدام محکومین استفاده میشد؛ چلیپا.۲. نمادی به شکل که به اعتقاد مسیحیان عیسی را به آن آویختهاند و نزد آنان مقدس شمرده میشود؛ چلیپا.۳. [مجاز] زلف معشوق.۴. هر نقش یا طرح به شکل .۵. (نجوم) از صورتهای فلکی نیمکرۀ شمالی؛ دل
حرف اصلیلغتنامه دهخداحرف اصلی . [ ح َ ف ِ اَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) در اصطلاح دستور زبان عرب ، حرفی که در همه ٔ تصاریف یک کلمه باقی بماند چون حرفهای «ک . ت . ب » در کتب . در برابر حرف زائد که در برخی صیغه ها هست و در برخی حذف شود. و در موقع تعلیم گویند: هرگاه کلمه را در برابر «فعل » قرار دهیم
چهارعمل اصلیلغتنامه دهخداچهارعمل اصلی . [ چ َ / چ ِ ع َم َ ل ِ اَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) در حساب ، جمع و تفریق و ضرب و تقسیم است . رجوع به چارعمل اصلی شود.
حب واصلیلغتنامه دهخداحب واصلی . [ ح َب ْ ب ِ ص ِ ] (اِ مرکب ) حبی است نافع خنازیر. معجون از سنبل ، سلیخة، بلسان ، عود بلسان ، اسارون ، دارچینی ، زعفران ، مصطکی ، از هر یک یک مثقال ،صبر سقوطری ، دوازده مثقال . اسطوخودوس ، تخم حنظل از هر یک پنج مثقال ، تربد هشت مثقال ، سقمونیا، چهار مثقال ، نمک هند
حسین موصلیلغتنامه دهخداحسین موصلی . [ ح ُ س َ ن ِ ص ِ ] (اِخ ) ابن مبارک بن یوسف موصلی فقیه اصولی . متوفی در جمادی الاَّخرة سال 742 هَ . ق . 1341/ م . او راست : «الفتاوی النبویة». (معجم المؤلفین از ایضاح المکنون ) (هدیة العارفین ج