صنلغتنامه دهخداصن . [ ص ِ / ص َن ن ] (ع اِ) گمیز شتر و آن بسیار بوی بد دارد. || اول روز از روزهای عجوز. (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). || سله مانند آوندی که در وی نان نهند. (منتهی الارب ). زنبیل بزرگ . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء).
شنآسsand millواژههای مصوب فرهنگستاندستگاهی استوانهای و قائم، حاوی شن، با میلۀ چرخان و دیسک (disc) که آسمایه در آن میگردد متـ . آسیای شنی
شن و ماسهsand and gravelواژههای مصوب فرهنگستانمواد ساختمانیای با اندازۀ درشتتر از سیلت و ریزتر از قلوهسنگ
تپۀ شنیsand humpواژههای مصوب فرهنگستانتپهای شنی که در انتهای یک خط فرعی برای متوقف کردن قطار فراری ایجاد میکنند
صافی شنیsand filterواژههای مصوب فرهنگستاننوعی صافی متشکل از چند بستر شنی و بهصورت لایهلایه که از آن برای جدا کردن ذرات ریز معلق از آب یا سیال استفاده میکنند
آبسنگ ماسهایsand reefواژههای مصوب فرهنگستانسد یا پشتۀ کوتاهی از ماسه در امتداد کرانۀ دریاچه یا دریا که با جریان آب یا موج شکل میگیرد متـ . سد ماسهای sandbar
صنبرةلغتنامه دهخداصنبرة. [ ص ِن ْ ن َ رَ ] (اِخ ) جایگاهی است در اردن مقابل عقبة افیق در سه میلی طبریه . (معجم البلدان ).
صنبرةلغتنامه دهخداصنبرة. [ ص ِن ْ ن َ رَ ] (اِخ ) جایگاهی است در اردن مقابل عقبة افیق در سه میلی طبریه . (معجم البلدان ).
صنددلغتنامه دهخداصندد. [ص ِ دِ ] (ع ص ) مهتر پردل یا عاقل و بردبار یا جوانمرد یا شریف . || (اِ) تیزی کوه تنهاگانه . (منتهی الارب ). حرف منفرد فی الجبل . (اقرب الموارد).
حاصنلغتنامه دهخداحاصن . [ ص ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از حصن : و امراءة حاصن ؛ زن پارسائی گزیده . زن پرهیزکار. || زن شوی کرده . محصنة.
حصنلغتنامه دهخداحصن . [ ح ُ / ح َ / ح ِ ] (ع اِمص ) پارسائی زن . (منتهی الارب ). پارسائی . (دهار). عفت زن .
حصنلغتنامه دهخداحصن . [ ح َ ] (ع مص ) پارسا گردیدن زن . در پرده شدن و پرهیزگار شدن زن . شوی کردن زن . (منتهی الارب ).