صورتاًلغتنامه دهخداصورتاً. [ رَ تَن ْ ] (ع ق ) از جهت صورت . از لحاظ صورت . مقابل معناً. رجوع به صورت و صورةً شود.
صورتیفرهنگ فارسی عمید۱. از رنگهای ترکیبی، مانند رنگ چهره یا سرخ روشن؛ سفید مایل به سرخ؛ گلی.۲. (صفت نسبی) دارای چنین رنگی.
صورتیلغتنامه دهخداصورتی . [ رَ ] (ص نسبی ) منسوب به صورت . || سپید که به سرخی زند. سرخ و روشن همچون رنگ صورت .
شورتیدیکشنری فارسی به انگلیسیbrash, casual, forgetful, gauche, goofy, graceless, negligent, reckless, sloppy, sloven, slovenly, thoughtless, tinker, unthinking, untidy
صورةلغتنامه دهخداصورة. [ رَ تَن ْ ] (ع ق ) از جهت صورت . از لحاظ صورت . مقابل معنی . رجوع به صورتاً و صورت شود.
مردم صورلغتنامه دهخدامردم صور. [ م َ دُ ص ُ وَ ] (ص مرکب ) مردم صورت . که از حیث قیافه و صورت و شکل ظاهرآدمی است . که صورتاً شبیه آدمیزاد است : نبود مردم جز عاقل و بیدانش مردنبود مردم هر چند که مردم صور است .ناصرخسرو.
ابن خرزاذلغتنامه دهخداابن خرزاذ. [ اِ ن ُ خ ُرْ رَ ] (اِخ ) ابویعقوب یوسف بن یعقوب بن اسماعیل بصری . وفات 423 هَ .ق . عالم لغوی از خاندانی علمی ، و از این خاندان بسیاری از ادبا و لغویین برخاسته اند و یوسف از همه ٔ آنان معروفتر است . تولد وی در بصره و اصلاً ایرانی
حمارقبانلغتنامه دهخداحمارقبان . [ ح ِ ق َب ْ با ] (ع اِ مرکب ) جنبنده ٔ کوچکی است . (اقرب الموارد). کرمی است که پاهای بسیار دارد و بفارسی خرک گویند. (منتهی الارب ). ج ، حُمُرقبان . نوعی از ملخ گیاهی است . (صراح ). خرک خاکی .(بحر الجواهر). پاشنه گز. (خواص الحیوان ). پاشنه گزک .حمارالبیت . حمارالار