صیاغلغتنامه دهخداصیاغ . [ ص َی ْ یا ] (ع ص ) زرگر. (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (مهذب الاسماء). || دروغگو. (اقرب الموارد).
ساق بر ساق مالیدنلغتنامه دهخداساق بر ساق مالیدن . [ ب َ دَ ] (مص مرکب ) طپیدن و دست و پا زدن در حالت نزع . (آنندراج از بهار عجم ).
ریشه 3sagواژههای مصوب فرهنگستانزائدهای پرمانند در ضخامتهای متفاوت با سطوح خشن و نامنظم که عموماً از گوشههای زیرین قطعه با زوایای باز امتداد یافته است
حشاکلغتنامه دهخداحشاک . [ ح َش ْشا ] (اِخ ) نام رودی است . سرچشمه ٔ آن هرماس است و به دجله ریزد. و نیز نام وادیی به جزیرة در شمال عراق که از الهرماس تا دجله ممتد است . (معجم البلدان ).
صیاغةلغتنامه دهخداصیاغة. [ غ َ ] (ع مص ) صیاغت . زرگری . زرگری کردن . زیور و آلات زر ساختن . تسبیک . || آفریدن . || آراستن . || ساختن چیزی بر هیأتی مخصوص . (اقرب الموارد).
صائغلغتنامه دهخداصائغ. [ ءِ ] (ع ص ) نعت فاعلی ازصوغ . زرگر. (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (منتخب اللغات ). || ریخته گر. ج ، صاغَة. صواغ . صیاغ .
زرسازلغتنامه دهخدازرساز. [ زَ ] (نف مرکب ) ترجمه ٔ صیاغ ... است . (آنندراج ) (بهارعجم ). زرگر. (ناظم الاطباء) : از آن زر می برد استاد زرسازکه با کفشیر پیوندد بهم باز.امیرخسرو (از آنندراج ).
زرگرلغتنامه دهخدازرگر. [ زَ گ َ ] (ص مرکب ) بمعنی زرساز. (آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ). (از: «زر» + «گر»، پسوند صنعت و شغل ). کسی که با زر کار کند. آن که آلت زرین سازد. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). صیاغ . صواغ . صائغ. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). و بمعنی اعم آنکه ادوات از زر و سیم و جواهر سازد. (ح
صیاغةلغتنامه دهخداصیاغة. [ غ َ ] (ع مص ) صیاغت . زرگری . زرگری کردن . زیور و آلات زر ساختن . تسبیک . || آفریدن . || آراستن . || ساختن چیزی بر هیأتی مخصوص . (اقرب الموارد).
انصیاغلغتنامه دهخداانصیاغ . [ اِ ] (ع مص ) آماده شدن . || در کالبد ریخته گردیدن چیزی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). مطاوعه ٔ صوغ کند. (از اقرب الموارد). رجوع به صوغ شود.