درآبلغتنامه دهخدادرآب . [ دَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از بخش راور شهرستان کرمان ، در 34هزارگزی شمال باختری راور و هفت هزارگزی شمال راه فرعی راور به کوهبنان . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
درآبلغتنامه دهخدادرآب . [ دَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از بخش سنجابی شهرستان کرمانشاه ، در 10هزارگزی جنوب کوزران و 2هزارگزی جنوب چلوی . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
درآبلغتنامه دهخدادرآب . [ دَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان حتکن بخش زرند شهرستان کرمان ، در 42هزارگزی شمال خاوری زرند. سر راه مالرو خانوک به زاور. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
درآبلغتنامه دهخدادرآب . [ دَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان سیرچ بخش شهداد شهرستان کرمان ، در 66هزارگزی جنوب باختری شهداد. سر راه مال رو کرمان به سیرچ . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
درآبلغتنامه دهخدادرآب . [ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بیلوار بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه ، در 8500گزی جنوب خاوری مرزبانی و یک هزارگزی فیروزآباد. دامنه . سردسیر و دارای 200 تن سکنه . آب آن از چشمه و قنات و محصول آن غلات ، توت
معیّرفرهنگ نامها(تلفظ: moeayyer) (عربی) (در قدیم) سنجیده شده ؛ نوعی پارچهی ابریشمی منقش ؛ (در تصدی دیوانی ) در دورهی قاجار مسئول ضرابخانهی هر کدام از شهرهای مهم ؛ (در قدیم) آن که عیار مسکوکات و طلا و نقره را معین میکرده است .
گهبدلغتنامه دهخداگهبد. [ گ َ ب َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) آن مرد باشد که زر و سیم پادشاه به وی سپارند، و او به خزانه بسپارد، چون خازن و قابض . (یادداشت بخط مؤلف از نسخه ٔ خطی لغت فرس اسدی ) (نسخه ٔ تحفة الاحباب حافظاوبهی ). || توسعاً نقاد و صراف . سمعانی در جهبذ گوید هذه حرفة معروفة فی نقد الذه
ضرابلغتنامه دهخداضراب . [ ض َرْ را ] (ع ص ) رودزن . (مهذب الاسماء) (دهار). || واشی . ساعی . || درم زن . (مهذب الاسماء) (دهار). سکّه زن : ضَرّاب وار شاخ گل زرد هر شبی دینارهای گرد مجدد کند همی . منوچهری .بگاه ضرب همی زرّ و سیم بوسه
ضرابلغتنامه دهخداضراب . [ ض َرْ را ] (اِخ ) ابوعبید معروف به ضراب . از متقدمین ادباء است . (محاسن اصفهان مافروخی ص 33).
ضرابلغتنامه دهخداضراب . [ ض ِ ] (ع مص ) برجهیدن گشن بر ماده . (منتهی الارب ). || گشنی کردن شتر. (تاج المصادر). مست شدن اشتر تیزشهوت . (تاج المصادر). گشنی شتر. (زوزنی ). || مضاربة. با کسی شمشیر زدن : نه مرد شرابی که مرد ضرابی نه مرد طعامی که مرد طعانی . <p c
چهارمضرابلغتنامه دهخداچهارمضراب . [ چ َ / چ ِ م ِ ] (اِ مرکب ) اصطلاح موسیقی است واین اصطلاح شاید از چهار سیم تار قدیم گرفته شده باشد. و آن ضربی است از آهنگهای ضربی در موسیقی ایرانی و مقید است به اوزان دو ضرب مرکب و بندرت سه ضرب (مرکب یا ساده ) و این قطعه ٔ ضربی د
چارمضرابلغتنامه دهخداچارمضراب . [ م ِ ] (اِ مرکب ) اصطلاحی در موسیقی ، اصطلاحی در نواختن آهنگ موسیقی . نوعی از آهنگ موسیقی که نوازنده ٔ سازدر دستگاههای مختلف آواز مینوازد تا آوازخوان برای خواندن مهیا شود. گونه ای از زدن که زننده خواننده رابرای خواندن مهیا سازد. و رجوع به چهارمضراب شود.
چاه مضرابلغتنامه دهخداچاه مضراب . [ م ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان طبس مسینا بخش درمیان شهرستان بیرجند که در 40 هزارگزی خاور دستگرد واقع شده .جلگه و گرمسیر است و جمعیتی ندارد و مالدارها از آن استفاده میکنند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9
چپ مضرابلغتنامه دهخداچپ مضراب . [ چ َ م ِ ] (ص مرکب ) (اصطلاح موسیقی ) اصطلاحی در طرز مضراب زدن بسیم های ساز.
مضرابلغتنامه دهخدامضراب . [ م ِ ] (ع ص ) مرد سخت زننده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || (اِ) آلت ِ زدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). در اصل بمعنی مطلق آلت زدن است . (آنندراج ). || زخمه ٔ رباب . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و در عرف بمعنی زخمه ای ک