ضرب و تقسیمواژهنامه آزاد(پارسی سره؛ واژۀ پیشنهادی کاربران) "تا و بخش"، "تای و بخش". از ریشه های "تاییدن" به چَمِ (معنیِ) "ضرب کردن" و "بخشیدن" به چَمِ (معنیِ) "تقسیم کردن".
دربلغتنامه دهخدادرب . [ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میداود (سرگچ ) بخش جانکی گرمسیر شهرستان اهواز، واقع در 6هزارگزی خاور باغ ملک و 6هزارگزی خاور راه اتومبیل رو باغ ملک به ایذه . آب آن از رودخانه ٔ ابوالعباس و راه آن مالرو
دربلغتنامه دهخدادرب . [ دَ ] (اِخ ) موضعی است به نهاوند. (منتهی الارب ) (از معجم البلدان ). || دهی است به یمن که گویا در ذی مار باشد. (از معجم البلدان ) (منتهی الارب ). || موضعی است در بغداد. (از معجم البلدان ).
دربلغتنامه دهخدادرب . [ دَ ] (اِخ ) بمناسبت دروازه ٔ شهر، محله و نواحی داخل شهر در مجاورت هر دروازه بنام همان دروازه نامیده شده است ، چنانکه درب ری ، درب قزوین ، که نام محله ای است مجاور دروازه ای که از آن بسوی ری رونداز قزوین ، و مرادف کلمه ٔ باب ... است .- درب الآجُرّ<
چهارعملفرهنگ فارسی عمید= ⟨ چهارعمل اصلی⟨ چهارعمل اصلی: (ریاضی) عملهای جمع، تفریق، ضرب، و تقسیم.
عمل جبریalgebraic operationواژههای مصوب فرهنگستانهریک از عملهای جمع و تفریق و ضرب و تقسیم و به توان رساندن و استخراج ریشه
چارعمللغتنامه دهخداچارعمل . [ ع َ م َ ] (اِ مرکب ) چهارعمل حساب ، جمع وتفریق و ضرب و تقسیم . و رجوع به چارعمل اصلی شود.
عبارت جبریalgebraic expressionواژههای مصوب فرهنگستانعبارت حاصل از تعدادی متناهی از اعمال جمع و تفریق و ضرب و تقسیم و به توان رساندن بر روی نمادهایی که معرف اعدادند
جبر نقشهmap algebraواژههای مصوب فرهنگستاننوعی مدلسازی با استفاده از فرایندهای جمع و تفریق و ضرب و تقسیم نقشهها با بهرهگیری از عملگرهای ریاضی برای ترکیب دو یا چند نقشه متـ . مدلسازی نقشهنگاشتی cartographic modelling
ضربدیکشنری عربی به فارسیپارچه سست بافت پرچمي , خطابي دوستانه , شنل بچگانه , بس شماري , ضرب , افزايش , تکثير , برجسته , قابل توجه , موثر , گيرنده , زننده
ضربفرهنگ فارسی عمید۱. زدن؛ کوبیدن.۲. کتک زدن.۳. (اسم) (موسیقی) ریتم.۴. سکه زدن.۵. (اسم، اسم مصدر) (ریاضی) از چهار عمل اصلی حساب، عبارت از تکرار کردن عددی در عدد دیگر برای بهدست آوردن عددی که چند برابر آن است. Δ عدد اول را مضروب و عدد دوم را مضروبٌفیه و نتیجه را حاصل ضرب میگویند. مانند
ضربلغتنامه دهخداضرب . [ ض َ ] (ع اِ) مانند. (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). مثل . همتا. (منتهی الارب ). || نوع . قسم . صنف . گونه . ج ، ضُروب ، اضراب . (مهذب الاسماء) : نهاد کوه بر دو ضرب است یکی کوه اصلی است ... دیگر شاخهای کوه است . (حدود العالم ). رود بر دو ضرب است
ضربلغتنامه دهخداضرب . [ ض َ ] (ع اِمص ) ضربت . کوب . زد. لطم . (تاج المصادر) : دید پرروغن دکان و جاش چرب بر سرش زد گشت طولی کل ز ضرب . مولوی . || کوفتن . زدن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). زخ . زخم . زدن بشمشیر
ضربلغتنامه دهخداضرب . [ ض َ رَ ] (ع مص ) هلاک شدن از سردی یا سردی زده شدن . (منتهی الارب ). سرمازدگی . || پشک زده شدن زمین . (منتهی الارب ).
دو ضربلغتنامه دهخدادو ضرب . [ دُ ض َ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) ضرب دو نوبت . دوضربه . (یادداشت مؤلف ). رجوع به دوضربه شود.
چهارضربلغتنامه دهخداچهارضرب . [ چ َ / چ ِ ض َ ] (اِ مرکب ) بحر هفتم از اصول هفده گانه ٔ موسیقی . (فرهنگ فارسی معین ). || نواختن ضرب چنانکه در زورخانه ها معمول است . || کنایه از تراشیدن موی ریش و سبیل و ابرو چنانکه بعضی قلندران کنند. || لعن چهارضرب ؛ لعنی که عوام
حاصل ضربلغتنامه دهخداحاصل ضرب . [ ص ِ ل ِ ض َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آنچه از ضرب چند عدد در یکدیگر بدست آید، مثلاً حاصل ضرب 5 در 6، سی باشد: 30 = 6 * <span c
دار ضربلغتنامه دهخدادار ضرب . [ رِ ض َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دارالضرب . ضرابخانه . میخکده : مفلسان گر خوش شوند از زر قلب لیک او رسوا شود در دارضرب .مولوی . رجوع به دارالضرب شود.
دارالضربلغتنامه دهخدادارالضرب . [ رُض ْ ض َ ] (ع اِ مرکب ) میخکده . ضرابخانه . جایی که پول در آن سکه میزنند. (ناظم الاطباء).