طائفلغتنامه دهخداطائف . [ ءِ ] (اِخ ) نام شهر و بلاد ثقیف در وادئی که ابتداء آن از لقیم و انتهاء آن تا وهط که دو ده اند باشد. وجه تسمیه ٔ آن بطائف آن است که طواف کرده است بر آب در طوفان . یا آنکه جبرئیل علیه السلام آن را طواف داده است بر خانه ٔ کعبه . یا آنکه طائف قبلاً در ناحیه ٔ شامات بوده
طائفلغتنامه دهخداطائف . [ ءِ ] (ع ص ، اِ) پاسبان شب . عسس . شبگرد. (منتهی الارب ). || خانه ٔ کمان که مابین گوشه و ابهر است و یا نزدیک عظم ذراع از کبد قوس . (تاج العروس ) (منتهی الارب ). || گاو نر که نزدیک طرف خرمن باشد. || سنگ از کوه بیرون جسته . || خادم که بنرمی و عنایت خدمت کند. (منتهی الار
کلید جهشtab key, tab 2واژههای مصوب فرهنگستانیکی از کلیدهای صفحهکلید رایانه که فشار دادن آن باعث انتقال مکاننما به بخش خاصی از متن، مانند آغاز بند یا خانۀ بعدی در یک جدول میشود متـ . جهش 2
صفحک پادتوازنanti-balance tab/ antibalance tabواژههای مصوب فرهنگستانصفحکی که بر روی برخی از سطوح فرمان نصب میکنند و همجهت با سطح اصلی حرکت میکند تا گشتاور لولای سطح افزایش یابد
تآفلغتنامه دهخداتآف . [ ت َ ] (اِخ ) سیاستمدار اتریشی که بسال 1833 م . در وین متولد شد و بسال 1895 درگذشت .
طائفةدیکشنری عربی به فارسیطبقه , صنف , قبيله , طبقات مختلف مردم هند , نام گذاري , تسميه , لقب يا عنوان , طبقه بندي , مذهب , واحد جنس , پول , فرقه , مسلک , حزب , دسته , دسته مذهبي , مکتب فلسفي , بخش , قسمت , بريدن , قسمت کردن
طائفانلغتنامه دهخداطائفان . [ ءِ ] (ع اِ) سوای سِئتَین است . (منتهی الارب ). جز دو گوشه ٔ کمان باشد.
طائفةلغتنامه دهخداطائفة. [ ءِ ف َ ] (ع اِ) تأنیث طائف . پاره . گروه از هر چیزی . الشباب شعبة من الجنون ؛ ای طائفة منه . (منتهی الارب ). رجوع به «شعبه » شود. || از یک ببالا یا کمتر از هزار. (منتهی الارب ). || دو مردیا یک مرد. پس به معنی نفس باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || گروه مردم . (غیاث
طائفیلغتنامه دهخداطائفی . [ ءِ ] (ص نسبی ، اِ) منسوب به طائف . || و ظاهراً نام طعامی یا حلوائی بوده است : و ان زر از تو باز خواهد آنکه تا اکنون ازوچو غری خوردی همی و طائفی و لیولنگ . غمناک (از فرهنگ اسدی ). || قسمی انگور که آن را خا
حسین طائفیلغتنامه دهخداحسین طائفی . [ ح ُ س َ ن ِ ءِ ] (اِخ ) ابن سلیمان بن ابی الحسن بن سلیمان بن ربان طائی حلبی ملقب به شرف الدین . دیوان شعر و مؤلفاتی دارد. در 702 هَ . ق . 1303/ م . متولد شد و در 770
فتقلغتنامه دهخدافتق . [ ف ُ ت ُ ] (اِخ ) دهی است به طائف . (منتهی الارب ). قریه ای است در طائف ، و گویند از مخلفه های طائف است . (از معجم البلدان ).
عمقلغتنامه دهخداعمق . [ع َ ] (اِخ ) وادیی است از وادیهای طائف . و هنگام محاصره ٔ طائف حضرت رسول (ص ) به این مکان فرودآمدند. در آنجا چاهی است که عمیقتر از آن در طائف نباشد. (از معجم البلدان ). رودباری است در طائف . (منتهی الارب ).
حکرةلغتنامه دهخداحکرة. [ ح ُ رَ ] (اِخ ) روستایی است به طائف . یکی از مخالیف طائف . (معجم البلدان ).
بجرةلغتنامه دهخدابجرة. [ ب ُ رَ ] (اِخ ) ابن بجره می فروشی بوده در طائف . (از منتهی الارب ). خماری در طائف . (از اقرب الموارد). نام می فروشی در طائف . (ناظم الاطباء).
طائفةدیکشنری عربی به فارسیطبقه , صنف , قبيله , طبقات مختلف مردم هند , نام گذاري , تسميه , لقب يا عنوان , طبقه بندي , مذهب , واحد جنس , پول , فرقه , مسلک , حزب , دسته , دسته مذهبي , مکتب فلسفي , بخش , قسمت , بريدن , قسمت کردن
طائفانلغتنامه دهخداطائفان . [ ءِ ] (ع اِ) سوای سِئتَین است . (منتهی الارب ). جز دو گوشه ٔ کمان باشد.
طائفةلغتنامه دهخداطائفة. [ ءِ ف َ ] (ع اِ) تأنیث طائف . پاره . گروه از هر چیزی . الشباب شعبة من الجنون ؛ ای طائفة منه . (منتهی الارب ). رجوع به «شعبه » شود. || از یک ببالا یا کمتر از هزار. (منتهی الارب ). || دو مردیا یک مرد. پس به معنی نفس باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || گروه مردم . (غیاث
طائفیلغتنامه دهخداطائفی . [ ءِ ] (ص نسبی ، اِ) منسوب به طائف . || و ظاهراً نام طعامی یا حلوائی بوده است : و ان زر از تو باز خواهد آنکه تا اکنون ازوچو غری خوردی همی و طائفی و لیولنگ . غمناک (از فرهنگ اسدی ). || قسمی انگور که آن را خا
حصن الطائفلغتنامه دهخداحصن الطائف . [ ح ِ نُطْ طا ءِ ] (اِخ ) حصنی است بطائف . و در غزوه ٔ طائف سلمان فارسی به دست خویش منجنیق ساخت و با آن منجنیق حصن طائف را هدف کردند. رجوع به امتاع الاسماع ج 1 ص 416، 4
لطائفلغتنامه دهخدالطائف . [ ل َ ءِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ لطیفة. لطایف : این لطائف کز لب لعل تو من گفتم که گفت وین تطاول کز سر زلف تو من دیدم که دید. حافظ.- لطائف ستة ؛ صاحب آنندراج گوید: مقرر است که سالک به مراتب
قطائفلغتنامه دهخداقطائف . [ ق َ ءِ ] (ع اِ) نان گوزینه ولوزینه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || رشته ای که از میده ٔ گندم سازند و آن را رشته ٔ قطائف خوانند. (آنندراج از منتخب ). و در لطائف نوشته که حلوائی است نفیس ، و عرب آن را کنافه گویند و قطائف نگویند. (آنندراج ). || نوعی از خرما که سرخ
غزوه ٔ طائفلغتنامه دهخداغزوه ٔ طائف . [ غ َزْ وَ ی ِ ءِ ] (اِخ ) این غزوه به سال هشتم هجرت واقع شد. رسول خدا از حنین به قصد طائف حرکت کرد و خالدبن ولید را بر مقدمه فرستاد، و طایفه ٔ ثقیف در حصن خود قرار گرفته آماده ٔ جنگ شده بودند. رسول اکرم در نزدیکی قلعه ٔ طائف فرودآمد و به جنگ پرداخت . از مسلمانا