طابقدیکشنری عربی به فارسیعرشه , عرشه کشتي , کف , سطح , اراستن , زينت کردن , عرشه دار کردن , پوشاندن , يکدسته ورق
طابقلغتنامه دهخداطابق . [ ب َ ] (اِخ ) موضعی است در عراق عرب . و شهرهای باجسری و شهرابان (در طریق خراسان ) که دختری ابان نام از تخم کسری ساخته . و اعمال طابق و مهرود از توابع آن عمل است و آن اعمال هشتاد پاره دیه است . (نزهة القلوب چ لیدن ص 43).
طابقلغتنامه دهخداطابق . [ ب َ ] (اِخ ) نهر طابق . محله ای بوده است در بغداد که اکنون ویران است و در ذکر آن بیاید. (مراصد الاطلاع ).
طابقلغتنامه دهخداطابق . [ ب َ ] (معرب ،اِ) معرب تابه است . ج ، طوابق و طوابیق . (منتهی الارب ). تابه . و آن ظرف آهنی است مدور که بر آن نان پزند.(آنندراج ) (غیاث اللغات ). تابه . طاجن . (مهذب الاسماء): و امّا الذی [ ای خیر الذی ] یخبز فی الطابق او یدفن فی الجمر... (ابن البیطار.) رجوع به طاجن ش
تأبقلغتنامه دهخداتأبق . [ ت َ ءَب ْ ب ُ ] (ع مص ) پنهان شدن . (اقرب الموارد) (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || بازداشته شدن . (تاج المصادربیهقی ) (اقرب الموارد) . بند گشتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || توبه کردن از گناه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء
طابقیلغتنامه دهخداطابقی . [ ب ِ ] (ع اِ) گویا نام طعامی یا حلوائی بوده از طابق معرب تابه ، یا تابک . و ظاهراً اگر کلمه ٔ طائفی حلوای طائف نباشد در شعر ذیل طابقی است : و آن زر از تو باز خواهد آنکه تا اکنون ازوچو غری خوردی همی و طابقی ّ و لیولنگ .<p class="aut
طابقیةلغتنامه دهخداطابقیة. [ ب ِ قی ی َ ] (ع ص ) عِمّة طابقیة؛ نوعی از دستار بستن . و آن سربستن باشد بی زیر حَنک . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
طابق النعل بالنعللغتنامه دهخداطابق النعل بالنعل . [ ب ِ قُن ْ ن َ ل ِ بِن ْ ن َ ] (ع ق مرکب / جمله ٔ فعلیه ) به معنی مطابق کننده ٔ کفش بر کفش . یعنی قدم نهنده بر قدم پیشروندگان . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (بفتح باء موحدة و فتح قاف و ضم ّ لام در کلمه ٔ نعل اول ) به معنی آن
خبزالطابقلغتنامه دهخداخبزالطابق .[ خ ُ ب ُ زُطْ طا ب ِ ] (ع اِ مرکب ) نان ساجی رقیق است که بر روی ساج آهنین پزند و قابض و سریعالانحدار و موافق اسهال و بواسیر است . (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
متطابقلغتنامه دهخدامتطابق . [ م ُ ت َ ب ِ ] (ع ص ) اتفاق کننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). موافق و مطابق . (ناظم الاطباء). و رجوع به تطابق شود.
مطابقلغتنامه دهخدامطابق . [ م ُ ب َ ] (ع ص ) برابر و موافق در چیزی : یکچند به زرق شعر گفتی بر شعر سیاه و چشم ازرق باجد کنون متابعت کن ای باطل و هزل را مطابق . ناصرخسرو (دیوان چ سهیلی ص 236).
مطابقلغتنامه دهخدامطابق . [ م ُ ب ِ ] (ع ص ) موافق و برابر. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). یکسان و مثل و مانند و معادل . (ناظم الاطباء) : ابیات ابوتمام طائی موافق حال و مطابق وقت او آمد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهر
تطابقلغتنامه دهخداتطابق . [ ت َ ب ُ ](ع مص ) اتفاق کردن . (زوزنی ) (منتهی الارب ) (آنندراج )(ناظم الاطباء). ائتلاف و اتفاق و تساوی . (اقرب الموارد). مطابقه و موافقت و اتفاق و اتحاد و یک جهتی و برابری و یکسانی و مشابهت و پیوستگی . (ناظم الاطباء).