طحلغتنامه دهخداطح . [ طَح ح ] (ع مص ) گُستردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || به پاشنه خراشیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (تاج المصادر بیهقی ). || مالیدن . || کوفتن چیزی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
آزمون تهنشینیsettleability testواژههای مصوب فرهنگستانآزمونی برای تعیین قابلیت جدا شدن جامدات از مایع در حوض تهنشینی نهایی
آزمون جامدات تهنشینیپذیرsettleable solids testواژههای مصوب فرهنگستانآزمونی برای اندازهگیری حجم جامداتی که در یک لیتر نمونه پس از یک ساعت در قیف ایموف تهنشین میشوند
نوترینوی تاؤtau neutrinoواژههای مصوب فرهنگستانذرهای که به همراه تاؤ، نسل سوم لپتونها را تشکیل میدهد و در طبیعت فقط بهصورت چپگرد وجود دارد
ته تهلغتنامه دهخداته ته . [ ت ُه ْ ت ُه ْ ] (ع اِ صوت ) کلمه ای است که شتران را بدان زجر کنند و سگان را خوانند. || حکایت لکنت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
طحرفلغتنامه دهخداابر تنک . || طحرفة مثله فی الکل . (منتهی الارب ).طحرف . [ طِ رِ ] (ع اِ) آشامیدنی است تنک جز تبابه . || شوربای تنک . || مسکه ٔ تنک .
طحندیکشنری عربی به فارسیکوبيدن , عمل خرد کردن يا اسياب کردن , سايش , کار يکنواخت , اسياب کردن , خردکردن , تيز کردن , ساييدن , اذيت کردن , اسياب شدن , سخت کارکردن
طحيندیکشنری عربی به فارسیارد , گرد , پودر , ارد کردن , پودر شدن , عمل اسياب کردن , گندم اسيابي , جو اسيابي , ارد کردن جو خيسانده , سود , قسمت
مطحیلغتنامه دهخدامطحی . [ م ُ طَح ْ حی ] (ع ص ) مُطَحّیَة. گیاهی که بپوشاند زمین را. (ناظم الاطباء). و رجوع به مطحیة شود.
مطحیةلغتنامه دهخدامطحیة. [ م ُ طَح ْ حی َ ] (ع ص ) بقلة مطحیة؛ تره ٔ روئیده بر زمین . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). مُطَحّی . گیاهی که میروید و می پوشاند روی زمین را. (ناظم الاطباء).
مطحةلغتنامه دهخدامطحة. [ م ِ طَح ْ ح َ ] (ع اِ) دنباله ٔ سم گوسپند یا چیزکی برآمده گرد پای گوسفند که بدان خراشد زمین را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط).
طحرفلغتنامه دهخداابر تنک . || طحرفة مثله فی الکل . (منتهی الارب ).طحرف . [ طِ رِ ] (ع اِ) آشامیدنی است تنک جز تبابه . || شوربای تنک . || مسکه ٔ تنک .
طحندیکشنری عربی به فارسیکوبيدن , عمل خرد کردن يا اسياب کردن , سايش , کار يکنواخت , اسياب کردن , خردکردن , تيز کردن , ساييدن , اذيت کردن , اسياب شدن , سخت کارکردن
طحيندیکشنری عربی به فارسیارد , گرد , پودر , ارد کردن , پودر شدن , عمل اسياب کردن , گندم اسيابي , جو اسيابي , ارد کردن جو خيسانده , سود , قسمت
ممتطحلغتنامه دهخداممتطح . [ م ُ ت َ طِ ] (ع ص ) رود بالاآمده ٔ پرآب شده . (ناظم الاطباء). رود بلند و بسیارگردنده آب . (از منتهی الارب ). رجوع به امتطاح شود.
سلاطحلغتنامه دهخداسلاطح . [ س ُ طِ ] (ع ص ) پهناور. (آنندراج ). عریض . (اقرب الموارد). پهن و عریض و فراخ . (ناظم الاطباء).
شطحلغتنامه دهخداشطح . [ ش َ ] (ع اِ) کلمه ای که بدان بزغاله ٔ یکساله را رانند و زجر کنند. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به شِطَّح شود. || (از ع ، اِ) (اصطلاح عرفان ) آنچه صوفیان گاه وجد و حال بیرون از شرع گویند. (یادداشت مؤلف ). عبارت است از کلام فراخ گفتن بی التفات و مبالات چنانکه بعضی بندگان