طفحلغتنامه دهخداطفح . [ طَ ] (ع مص )پر و لبالب گردیدن آوند و پر کردن آن (لازم و متعدی ). (منتهی الارب ). سرریز شدن . لبریز شدن . لبالب و پر شدن ظرف . (منتخب اللغات ). || پر شدن از شراب . || بر تمامی ایام بچه آوردن زن . || برداشتن باد پنبه را و بردن . (منتهی الارب ).
تئفةلغتنامه دهخداتئفة. [ ت َ ءِف ْ ف َ ] (ع اِ) اِف . افان . افاف . افف . هنگام . وقت . (از قطر المحیط) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء): جاء علی تئفة ذلک ؛ ای علی اثره او علی القرب من وقته . (اقرب الموارد).
تیفعلغتنامه دهخداتیفع. [ ت َ ی َف ْ ف ُ ] (ع مص ) بر پشته برآمدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). یقال : ترفع فلان و تیفع. (اقرب الموارد).
تیفهلغتنامه دهخداتیفه . [ ف ِ ] (اِخ ) در افسانه های قدیم یونان سردسته ٔغولانی بود که به آسمان حمله ور شده بودند. و تیفه بوسیله ٔ ژوپیتر گرفتار صاعقه و معدوم گردید. (از لاروس ). رجوع به قاموس الاعلام ترکی ذیل کلمه ٔ تیفیوس شود.
تیفهلغتنامه دهخداتیفه . [ ف ِ ] (اِخ ) دهی از بخش نمین شهرستان اردبیل است که 135 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
تفهلغتنامه دهخداتفه . [ ت َف ْه ْ ] (ع مص ) اندک و حقیر و کهنه و لاغر گردیدن . (منتهی الارب ). اندک و زبون شدن . (آنندراج ).
جوشدیکشنری فارسی به عربیانفجار , انفعال , بثرة , تدفق , ثرثرة , خميرة , دفق , طفح , غليان , لحام , لحيم
مطفحلغتنامه دهخدامطفح . [ م ُ طَف ْ ف ِ ] (ع ص ) آن که لبریز میکند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تطفیح شود.
مطفحلغتنامه دهخدامطفح . [ م ُطْ طَ ف ِ ] (ع ص ) آن که کف برمیگیرد از سر دیگ . (ناظم الاطباء) (ازمنتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به طفا شود.
اطفحلغتنامه دهخدااطفح . [ اَ ف ِ ] (اِخ ) شهریست از ناحیه ٔ اوسیم بر ساحل غربی نیل روبروی فسطاط. (از نخبةالدهر دمشقی ص 232). رجوع به اطفیح شود.