طلابلغتنامه دهخداطلاب . [ طَل ْ لا ] (ع ص ) بسیار جوینده . بسیار خواهنده . ج ، طلابون . || (اِخ ) نام مردی است . (منتهی الارب ).
طلابلغتنامه دهخداطلاب . [ طِ ] (ع مص ) مطالبه . خواستن حق خود را از کسی . بازجست کردن . (منتهی الارب ). درخواستن چیزی .
تلیابلغتنامه دهخداتلیاب . [ ت َ ] (اِخ ) دهی از دهستان کاکاوند است که در بخش دلفان شهرستان خرم آباد واقع است و 400 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
طلابافلغتنامه دهخداطلاباف . [ طِ / طَ ] (ن مف مرکب ) طلابافته . زربفت : لباس صورت اگر واژگون کنم بیندکه خرقه ٔ خشنم جامه ٔ طلاباف است .عرفی (از آنندراج ).
طلابختلغتنامه دهخداطلابخت . [ طَ ب َ ] (اِخ ) نام یکی از دیههای استرابادرستاق . (سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 128).
طلابرلغتنامه دهخداطلابر. [ طَ ب َ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان رحمت آباد بخش رودبار شهرستان رشت . در 6هزارگزی شمال خاوری رودبار و خاور سفیدرود. کوهستانی و معتدل و مالاریائی با 150 تن سکنه . آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات و لبنیات
طلابنلغتنامه دهخداطلابن . [ طَ ب ُ ] (اِخ ) نام یکی از دیههای تنکابن . (سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 106).
ساغریفرهنگ فارسی معین( ~ .) [ تر. ] (اِ.) 1 - پوست دباغی شده اسب یا خر. 2 - پوست کفل اسب یا خر. 3 - نوعی کفش که طُلاُب پوشند.
طلبةلغتنامه دهخداطلبة. [ طِ ب َ ] (ع اِمص ) بازجست . اسم است طلاب را. || (اِ) زن ِ خواسته . معشوقه ٔ مرد. || ام طلبة؛ عقاب . (منتهی الارب ).
طلابافلغتنامه دهخداطلاباف . [ طِ / طَ ] (ن مف مرکب ) طلابافته . زربفت : لباس صورت اگر واژگون کنم بیندکه خرقه ٔ خشنم جامه ٔ طلاباف است .عرفی (از آنندراج ).
طلابختلغتنامه دهخداطلابخت . [ طَ ب َ ] (اِخ ) نام یکی از دیههای استرابادرستاق . (سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 128).
طلابرلغتنامه دهخداطلابر. [ طَ ب َ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان رحمت آباد بخش رودبار شهرستان رشت . در 6هزارگزی شمال خاوری رودبار و خاور سفیدرود. کوهستانی و معتدل و مالاریائی با 150 تن سکنه . آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات و لبنیات
طلابنلغتنامه دهخداطلابن . [ طَ ب ُ ] (اِخ ) نام یکی از دیههای تنکابن . (سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 106).
اصطلابلغتنامه دهخدااصطلاب . [ اِ طِ ] (ع مص ) اصطلاب استخوانها؛ بیرون آوردن چربی آن . (از اقرب الموارد). روغن بیرون کردن از استخوان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). استخوانها پختن تا چربیش از آن بیرون آید تا نانخورش کنند. (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ).
اطلابلغتنامه دهخدااطلاب . [اَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ طِلْب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (متن اللغة). رجوع به طِلْب شود.
اطلابلغتنامه دهخدااطلاب . [ اِ] (ع مص ) دادن خواسته و جسته ٔ کسی را. (از منتهی الارب ) (آنندراج ). یاری دادن کسی بر خواسته ٔ وی و برآوردن آن را. (از متن اللغة). دادن مطلوب و خواسته ٔ کسی را . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). || محتاج طلب گردانیدن کسی را. از لغات اضداد است . (منتهی الارب ) (نا
اطلابلغتنامه دهخدااطلاب . [ اِطْ طِ ] (ع مص ) جُستن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). طَلَب . (زوزنی ) (اقرب الموارد). تطلب ، جز اینکه تطلب بمعنی طلبیدن چیزی است پیاپی با تکلف . (از اقرب الموارد).