طلبیدنفرهنگ فارسی عمید۱. طلب کردن؛ خواستن: ◻︎ مرا بَدَل ز خراسان زمین یمگان است / کسی چرا طلبد مر مرا و یمگان را (ناصرخسرو: ۱۱۸).۲. دعوت کردن.۳. نیاز داشتن.٤. [قدیمی] جستن.
طلبیدنلغتنامه دهخداطلبیدن . [ طَ ل َ دَ ] (مص جعلی ) مصدر برساخته ای از طلب . دعوت کردن . خواندن . آواز کردن . || خواستن . درخواستن . ابتغاء. جُستن : سرای و قصر بزرگان طلب تو در دنیاچو مامه (؟) چند گزینی تو جای ویرانی . منجیک .شهریار
ناطلبیدنیلغتنامه دهخداناطلبیدنی . [ طَ ل َ دَ ] (ص لیاقت ) که طلبیدنی نیست . که طلب را نشاید. مقابل طلبیدنی . رجوع به طلبیدنی شود.
ناطلبیدنیلغتنامه دهخداناطلبیدنی . [ طَ ل َ دَ ] (ص لیاقت ) که طلبیدنی نیست . که طلب را نشاید. مقابل طلبیدنی . رجوع به طلبیدنی شود.