لغتنامه دهخدا
طالح . [ ل ِ ] (ع ص ) ضد صالح . و فی الحدیث : لولا الصالحون لهلک الطالحون . ج ، طُلَّح . (منتهی الارب ). ج ، طالحون و طالحین . مرد بدکردار. (غیاث اللغات ). تبهکار. بدکار. فاسد. بدمرد. (زمخشری ). || بی سامانکار. ج ،طُلَحاء. (ربنجنی ). مرد بیسامان . (مجمل اللغة) (تفلیسی ) (دهار