طلحیلغتنامه دهخداطلحی . [ طَ حی ی ] (اِخ ) ابواسحاق طلحةبن عبیداﷲبن محمدبن اسماعیل بصری . ندیم موفق خلیفه ٔ عباسی . متوفی بسال 271 هَ .ق . و کتاب المتیمین و کتاب جواهر الاخبار از اوست .
طلحیلغتنامه دهخداطلحی . [ طَ حی ی ] (ع ص نسبی ، اِ)نام قسمی کاغذ. (ابن الندیم ). نام قسمی کاغذ در قدیم منسوب به طلحةبن طاهر دومین امیر از امرای طاهری .
طلحیفلغتنامه دهخداطلحیف . [ طِ ] (ع ص ) ضرب زدن سخت . یقال : ضربه ضرباً طِلْحیفاً؛ ای شدیداً. طِلْحاف . طَلَحْف . طِلَحْف . طِلَّحْف . طَلَحْفی ̍. (منتهی الارب ).
ابوالقاسملغتنامه دهخداابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) اسماعیل بن محمد طلحی اصفهانی . رجوع به اسماعیل ... شود.
طلحةلغتنامه دهخداطلحة. [ طَ ح َ ] (اِخ ) ابن عبیداﷲبن محمدبن اسماعیل بصری . رجوع به طلحی ابواسحاق طلحة... شود.
ابواسحاقلغتنامه دهخداابواسحاق . [ اَ اِ ] (اِخ ) کنیت طلحةبن عبیداﷲبن محمدبن اسماعیل بصری . رجوع به طلحی ابواسحاق طلحةبن عبیداﷲ... شود.
اسماعیللغتنامه دهخدااسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن محمد طلحی اصفهانی مکنی به ابوالقاسم . رجوع به اسماعیل بن محمدبن فضل بن علی ... شود.
زبیبیلغتنامه دهخدازبیبی . [ زَ ] (اِخ ) حسن بن محمدبن فضل طلحی . برادر اسماعیل است و از ابن منده سماع دارد. سمعانی او را یاد کرده است . (از تاج العروس ).
طلحیفلغتنامه دهخداطلحیف . [ طِ ] (ع ص ) ضرب زدن سخت . یقال : ضربه ضرباً طِلْحیفاً؛ ای شدیداً. طِلْحاف . طَلَحْف . طِلَحْف . طِلَّحْف . طَلَحْفی ̍. (منتهی الارب ).