طمحلغتنامه دهخداطمح . [ طَ ] (ع مص ) بلند نگریستن بچیز و بلند شدن نظر کسی . (منتهی الارب ). طماح . (زوزنی ). || برآمدن زن از خانه ٔ شوی و رفتن نزد اهل خود بی اجازت شوی . || نگریستن زن سوی مردان جز شوی . || رفتن و بردن چیزی را. || دور رفتن . (منتهی الارب ).
طمحلغتنامه دهخداطمح . [ طِ م َ ] (ع اِ)درختی است (گویند هو بالظاء و الخاء المعجمتین و غلط، ابن عباد). (منتهی الارب ). درختی است که بدان دباغی کنند پوست را و چرم بدان سرخ برآید، و آن را عرنه نیز گویند. || یکی از دو گونه ثمر جوذر.
طمیةلغتنامه دهخداطمیة. [ طَ می ی َ ] (اِخ ) کوهی است بنی فزاره را و آن از نواحی نجد است . (معجم البلدان ).
یتمةلغتنامه دهخدایتمة. [ ی َ ت َ م َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ یتیم . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به یتیم شود.
یتیمچهلغتنامه دهخدایتیمچه . [ ی َ چ َ / چ ِ ] (اِ مصغر) یتیم خردسال . || (اِ مرکب ) غذایی که از بادنجان یا کدو پزند. کدو یا بادنجان را خرد کرده در روغن و پیاز اندکی سرخ کنند وچاشنی در آن ریزند و در آب بپزند. بورانی بادنجان . قسمی خورش بادنجان یا کدو. (از یادداش
طمحانلغتنامه دهخداطمحان . [ طَ م َ ] (اِخ ) نام مردی . صاحب عیون الاخبار درباره ٔ وی آرد: طمحان نزد قومی رفت که نزد آنان رنجوری بازمیگشت . طمحان آن قوم را بدین امر تسلیت گفت . گفتند وی نمرده است ، طمحان بازگشت و چند بار تکرار کرد: انشأاﷲ میمیرد. (از عیون الاخبار ج 2
طماحلغتنامه دهخداطماح . [ طِ ] (ع مص ) بلند نگریستن بچیزی . (زوزنی ). طمح . منتهی الارب ). || سرکشی کردن . (منتخب اللغات ). طمح . (منتهی الارب ). || آرمیدن با زن . (منتخب اللغات ).
دور رفتنلغتنامه دهخدادور رفتن . [ رَ ت َ ] (مص مرکب ) رفتن به فاصله ٔ بعید.به مسافت دور رفتن . مسافت بعید را طی کردن . (از یادداشت مؤلف ): اشطاط. اشتطاط. غروب . متؤ. اشقاح . طمح . طوء. سخ . کتوع . سبح . ارعاث ؛ دور رفتن درسیر. معن ؛ دوررفتن اسب . اشتغار؛ دور رفتن در بیابان . شط؛ دور رفتن ستور د
نزولغتنامه دهخدانزو. [ ن َزْوْ / ن ُ زُوو ] (ع مص ) برجستن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). از زمین برجستن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ).وثب . وثوب . (المنجد) (از اقرب الموارد). نزاء. نزوان . (منتهی الارب ). و اسم از آن نِزاء و نُزاء است و آن در مورد حافر و ظل
بلند شدنلغتنامه دهخدابلند شدن . [ ب ُ ل َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) افراخته شدن (شمشیر). (ناظم الاطباء). || افراخته شدن (بنا و جز آن ). (فرهنگ فارسی معین ). مرتفع شدن . (آنندراج ). بالا گرفتن . اِحزِئلال . ارتفاع . ارتقاء. استشزار. استعلاء. اًسنام . اشتراف . اشراف . اعتلاء. اًناقة. تبارک . تعالی . خَب
مدلغتنامه دهخدامد. [ م َدد ] (ع مص ) کشیدن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 78) (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ). طولانی کردن و کشیدن حرف را. (از اقرب الموارد).- مد صوت ؛ کشیدن آواز. (یادداشت مؤلف ). || جذب کردن . (از متن اللغ
طمحانلغتنامه دهخداطمحان . [ طَ م َ ] (اِخ ) نام مردی . صاحب عیون الاخبار درباره ٔ وی آرد: طمحان نزد قومی رفت که نزد آنان رنجوری بازمیگشت . طمحان آن قوم را بدین امر تسلیت گفت . گفتند وی نمرده است ، طمحان بازگشت و چند بار تکرار کرد: انشأاﷲ میمیرد. (از عیون الاخبار ج 2
مطمحلغتنامه دهخدامطمح . [ م َ م َ ] (ع اِ) جای بلند داشتن نظر. (غیاث ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). جای برافراختن نگاه . (ناظم الاطباء). نظرگاه بلند : ... و مجاهدت در تقوی و دیانت منزلتی یافت که مطمح هیچ همت بدان نتواند رسید. (کلیله و دمنه چ مینوی ص <span class="hl" dir=
اطمحدیکشنری عربی به فارسیارزو داشتن , ارزو کردن , اشتياق داشتن , هوش داشتن , بلند پروازي کردن , بالا رفتن , فرو بردن , استنشاق کردن