زرافهCamelopardalis, Cam, Giraffeواژههای مصوب فرهنگستانصورت فلکی کمنوری در شمال آسمان، مجاور دو صورت ذاتالکرسی و برساوش
زریفلغتنامه دهخدازریف . [ زَ ] (ع مص ) آهسته و نرم رفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). زرف . (ناظم الاطباء). || نزدیک شدن به کسی . (از اقرب الموارد). رجوع به زرف شود.
زرفلغتنامه دهخدازرف . [ زَ ] (ع مص ) برجهیدن . || بیش درآمدن . (منتهی الارب )(آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || زیاده کردن در سخن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). زیاده کردن در سخن و دروغ گفتن . (از اقرب الموارد). || بشتاب و تیز رفتن ناقه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطبا
ظریففرهنگ فارسی عمید۱. نکتهسنج.۲. خوشطبع.۳. (اسم، صفت) [مجاز] شیرینگفتار؛ لطیفهگو.۴. [مجاز] زیبا؛ خوشگل؛ خوشهیکل.۵. [قدیمی] دارای ظرافت.
ظریفلغتنامه دهخداظریف . [ ظَ ] (ع ص ) سبکروح . (مهذب الاسماء). خوش طبع. || تیزدل . (مهذب الاسماء). زیرک . کیّس . (منتهی الارب ). دانا : دست بر هم زند طبیب ظریف چون خرف بیند اوفتاده حریف . سعدی (گلستان ).|| خوشروی . زیبا. || بلیغ. |
ظریفدیکشنری فارسی به انگلیسیairy, exquisite, fragile, frail, gossamer, maidenly, nice, precision, reedy, subtle, superfine, tender, ticklish
ظریففرهنگ فارسی معین(ظَ) [ ع . ] (ص .) 1 - زیرک . 2 - خوش - طبع ، لطیفه گو. 3 - زیبا، خوشگل . ج . ظرفاء.
ستم ظریفلغتنامه دهخداستم ظریف . [ س ِ ت َ ظَ ] (ص مرکب ) کسی که در پرده ٔ ظرافت ستم کند و این فعل را ظریفی گویند.(آنندراج ). کسی که ستم او ظریفانه بود : حسن است ستم ظریف یاری عشق است دلی نکرده کاری .درویش واله هروی (از آنندراج ).
ابوظریفلغتنامه دهخداابوظریف .[ اَ ظَ ] (ع اِ مرکب ) بزماورد. (مهذب الاسماء). زماورد. (المعرب جوالیقی ).
ظریففرهنگ فارسی عمید۱. نکتهسنج.۲. خوشطبع.۳. (اسم، صفت) [مجاز] شیرینگفتار؛ لطیفهگو.۴. [مجاز] زیبا؛ خوشگل؛ خوشهیکل.۵. [قدیمی] دارای ظرافت.
ظریفلغتنامه دهخداظریف . [ ظَ ] (ع ص ) سبکروح . (مهذب الاسماء). خوش طبع. || تیزدل . (مهذب الاسماء). زیرک . کیّس . (منتهی الارب ). دانا : دست بر هم زند طبیب ظریف چون خرف بیند اوفتاده حریف . سعدی (گلستان ).|| خوشروی . زیبا. || بلیغ. |