عاجزوارفرهنگ فارسی عمیدمانند عاجزان: ◻︎ چو عاجزوار باید عاقبت مُرد / چه افلاطون یونانی چه آن کُرد (نظامی۲: ۳۳۷).
عاجزوارلغتنامه دهخداعاجزوار. [ ج ِ ] (ق مرکب ) بمانند عاجز. ناتوان وار. ناتوان : چو عاجزوار باید عاقبت مردچه افلاطون یونانی چه آن کرد. نظامی .و رجوع به عاجز شود.
عزیزوارلغتنامه دهخداعزیزوار. [ ع َ زیزْ ] (ق مرکب ) عزیزسان . گرامی وار. همانند مردم ارجمند : من داشته ام عزیزوارش تو نیز چو من عزیز دارش .نظامی .
وارلغتنامه دهخداوار. (پسوند) مانند. شبه . نظیر. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (جهانگیری ). واره . (جهانگیری ) (آنندراج ). وش . (یادداشت مؤلف ). وار به این معنی گاهی به صفت ملحق میشود و اغلب قید میسازد چون متنکروار و عاجزوار و گاهی به اسم عام می پیوندد وصفت یا قید می سازد چون فرزندوار،
افلاطونلغتنامه دهخداافلاطون . [ اَ ] (اِخ ) ابن ارسطون یا اریستن . از شاگردان فیثاغورس بود که با سقراط نزد او تلمذ می نمود، لیکن در زمان حیات سقراط اشتهاری در میان علماء نداشت . وی بزرگ زاده و از خاندانهای معروف علم یونان است و خود بتمام فنون طبیعی آگاهی داشت . آثار گرانبهایی در علوم فلسفی تصنیف