عريضدیکشنری عربی به فارسیپهن , عريض , گشاد , فراخ , وسيع , پهناور , زياد , پرت , کاملا باز , عمومي , نامحدود
آرد گندم سختhard wheat flourواژههای مصوب فرهنگستانآرد گندم تهیهشده از گندم سخت که در مقایسه با گندم نرم، پروتئین بیشتری دارد
حرتلغتنامه دهخداحرت . [ ح َ] (ع مص ) نیک مالیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). || گِرد بریدن چیزی مانند بادریسه . || (اِ) آواز گیاه خائیدن ستور. (منتهی الارب ).
عریضةلغتنامه دهخداعریضة. [ع َ ض َ ] (اِخ ) نسیب بن اسعد عریضه . شاعر و ادیب ، و از پایه گذاران «الرابطة القلمیة» در امریکا (مهاجران )است . وی به سال 1304 هَ .ق . در حمص متولد شد و ابتدا در همان شهر و سپس در مدرسه ٔ روسی در ناصرة تحصیل کرد. آنگاه بسال <span cla
عریضفرهنگ فارسی عمید۱. [مقابلِ طویل] پهناور؛ پهن.۲. (اسم) (ادبی) در عروض، بخری بر وزن مفاعیلن فعولن مفاعیلن فعولن.
عریضنلغتنامه دهخداعریضن . [ ع ُ رَ ض ِ ] (ع اِ) تصغیر عِرَضْنی ̍ است . (از اقرب الموارد). و نون آن چون غیرملحق است باقی میماند. (از منتهی الارب ).
نمایش قابعریضletterboxingواژههای مصوب فرهنگستانفرایندی که در آن فیلمهای دارای ابعاد پردهعریض تلویزیون بهصورت اصلی (پردهعریض) نمایش داده میشوند