عزل کردنلغتنامه دهخداعزل کردن . [ ع َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ازکار انداختن . معزول کردن . کسی را از شغل و منصب بازداشتن . (ناظم الاطباء). خلع کردن . (فرهنگ فارسی معین ). مقابل نصب کردن . از عمل پیاده کردن . ابطال کردن .
عزل کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: ارادۀ اجتماعی عام لع کردن، معزولکردن، برکنار کردن، ساقط کردن، خلع لباس کردن، محروم کردن، مستثنی کردن، اخراج کردن، طرد کردن دراختیارکارگزینی قرار دادن، گزینش کردن، دستچین کردن، بهخدمت کسی پایان دادن منحل کردن
حجل حجللغتنامه دهخداحجل حجل . [ ح َ ج َ ح َ ج َ ] (ع صوت مرکب ) کلمه ای که بدان گوسفندان را زجر کنند و یا برخیزانند برای دوشیدن . (منتهی الارب ).
حجللغتنامه دهخداحجل . [ ح ِ ج ِ / ح ِ ج ِل ل ] (ع اِ) بند. پای بند که بر پای نهند. (ناظم الاطباء). پای برنجن . خلخال . (منتهی الارب ). ج ، احجال و حجول .
حجللغتنامه دهخداحجل . [ ح َ ج َ ] (ع اِ) کبک نر. (منتهی الارب ). قبج ذکر. حجلی . حجلان مرغی است خاکی رنگ که به سرخی زند. بیش از پریدن راه رود. بقدر کبوتر و مانند قطا است . منقار و سر و پای آن سرخ است . گوشت آن خوش خوراک و سریع الهضم است . چون صاحب یرقان دماغ آنرا با خمر بیاشامد وی را سود دهد
عزللغتنامه دهخداعزل . [ ع َ ] (اِخ ) نام ناحیه ای است ، و آبی است بین بصره و یمامه ، که در شعر امروءالقیس آمده است . (از معجم البلدان ).
عزللغتنامه دهخداعزل . [ ع َ ] (ع اِ) آنچه پیشکی در بیت المال درآید بی وزن و بی انتقاد تا وقت اداء. (منتهی الارب ).آنچه پیشکی در بیت المال وارد شود در صورتی که غیرموزون و غیرمنتقد باشد. (ناظم الاطباء). آنچه وزن نشده وسره از ناسره جدانشده ، قبل از موعد به بیت المال وارد شود تا وقت ادای دین فرا
عزللغتنامه دهخداعزل . [ ع َ ] (ع اِمص ) بیکاری . (غیاث اللغات ). بیغی و بازداشت از کار و شغل و منصب . (از ناظم الاطباء). معزولی . پیاده کردن از عمل . برکناری از کار : ستم نامه ٔ عزل شاهان بودچو درد دل بیگناهان بود. فردوسی .خداوندا
متعزللغتنامه دهخدامتعزل . [ م ُ ت َ ع َزْ زِ ] (ع ص ) به یک سو شونده و کناره گزیننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). معزول شده و از شغل و کار خارج شده و برداشته شده و گوشه نشین . (ناظم الاطباء). و رجوع به تعزل شود.
لاینعزللغتنامه دهخدالاینعزل . [ ی َ ع َ زِ ] (ع ص مرکب ) (از: لا + ینعزل ) معزول ناشونده . که از عمل پیاده نشود. (وکیل ...) وکیلی که هیچگاه او را از شغل وکالت به یکسو نتوان کردن .
منعزللغتنامه دهخدامنعزل . [ م ُ ع َ زِ ] (ع ص ) گوشه گزین و دور. (آنندراج ). گوشه گیرنده و دورشده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به انعزال شود.
معزللغتنامه دهخدامعزل . [ م َ زِ ] (ع اِ) یک سو و کناره . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ج ، معازل . (ناظم الاطباء): و هی تجری بهم فی موج کالجبال و نادی ̍ نوح ابنه و کان فی معزل یا بُنَی َّ ارکب مَعَنا و لاتکن معالکافرین . (قرآن 44/11).|| عزلتگاه .