عطسةلغتنامه دهخداعطسة. [ ع َ س َ ] (ع اِ) اسم المرة است از مصدر عطس و عطاس . (از اقرب الموارد). یک دفعه عطسه زدن . رجوع به عطس و عطاس شود.
اتیشهلغتنامه دهخدااتیشه . [ اُ ت َ ش َ ] (ع ص ) مردی از قوم که تباه عقل و ضعیف باشد و حرب کردن نتواند. (منتهی الارب ).
آتشگهلغتنامه دهخداآتشگه .[ ت َ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) آتشگاه . آتشکده : چنین بود رسم اندر آن روزگارکه باشد در آتشگه آموزگار.نظامی .
هتشهلغتنامه دهخداهتشه . [ هََ ش َ / ش ِ ] (اِ) یخ و آب بسته شده . (ناظم الاطباء). یخ . (جهانگیری ) (فرهنگ نظام ) (لسان العجم ). یخ را گویند و آن آبی است که در سرما و زمستان منجمد میشود. (برهان ، لغات متفرقه ). جمس .
معطسةلغتنامه دهخدامعطسة. [ م ُ ع َطْ طِ س َ ] (ع ص ) تأنیث معطس . دواها که عطسه آرد. انفیه ها. ج ، معطسات . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). داروهایی که سبب تحریک مخاط بینی شوند و تولید عطسه نمایند. عطسه آور . و رجوع به معطس شود.