عقائللغتنامه دهخداعقائل . [ ع َ ءِ ] (ع اِ) عقایل . ج ِ عَقیلة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به عقیلة شود. || چیزهای غریب . (ترجمان القرآن جرجانی ). عقائل الکلام ؛ أکارمه . (یادداشت مرحوم دهخدا). || عقائل انسان ، مال و ثروت اوست . (از فرهنگ علوم عقلی ). || گرامی از هر چیزی <span class=
حیقاللغتنامه دهخداحیقال . (ع مص ) حوقلة. حوقال . بازماندن پیر از جماع بسبب پیری . (منتهی الارب ) (آنندراج ) : یا قوم قد حوقلت او دنوت و بعد حیقال الرجال موت .رجوع به حوقلة و حوقال شود.
عقالدیکشنری عربی به فارسیلنگيدن , شليدن , لنگ لنگان راه رفتن , دست وپاي کسي را بستن , مانع حرکت شدن , زنجير , پابند
خالدلغتنامه دهخداخالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن حرملة المدلجی . گفته اند که او و پدر و جدش را صحبت پیغمبر دست داده است . بغوی میگوید: نمیدانم او را صحبتی بوده است یا نه . ابن مندة صحابت او را صحیح ندانسته است . ابن ابی عاصم و جماعتی نام او را ذکر نموده و از طریق سجیل بن محمد اسلمی ایراد کرد
لبابةلغتنامه دهخدالبابة. [ ل ُ ب َ ] (اِخ ) دختر عبداﷲبن عباس ، یکی از پردگیان ولیدبن عبدالملک . صاحب عقدالفرید آرد: و عن العتبی قال : کان عند الولیدبن عبدالملک اربع عقائل : لبابة بنت عبداﷲبن عباس و فاطمة بنت یزیدبن معاویة و زینب بنت سعیدبن العاس و ام جحش بنت عبدالرحمن بن الحرث . فکن ّ یجتمعن
عقیلةلغتنامه دهخداعقیلة. [ ع َ ل َ ] (ع ص ) مؤنث عَقیل . رجوع به عقیل شود. || زن کریمه ٔ مخدره ٔ گرامی قبیله . (منتهی الارب ). کریمه ٔ مخدره . (اقرب الموارد) : در عهد ایلک خان عقیله ای از مخدرات اولاد او از بهر امیر جلیل ابوسعید مسعود نامزدکرده بود. (ترجمه ٔ تاریخ یمین