آکدهلغتنامه دهخداآکده . [ ک َ دَ / دِ ] (ن مف ) مخفف آکنده : بدو زلف ، قاری بعنبر سرشته بدو چشم زهرآکده ذوالفقاری .قطران .
اقدحلغتنامه دهخدااقدح . [ اَ دَ ] (ع ن تف ) ناقص تر و معیوب تر. (آنندراج ) (غیاث اللغات ). || (اِ) مگس . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ذباب . (اقرب الموارد).
اقدحلغتنامه دهخدااقدح . [ اَ دُ ] (ع اِ) ج ِ قِدح ، بمعنی تیر تمام ناتراشیده پر و پیکان نانهاده و تیر قمار. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ).
اقدةلغتنامه دهخدااقدة. [ اَ ق ِدْ دَ ] (ع اِ) ج ِ قَدّ. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به قد شود. || ج ِ قِدَّة. (از اقرب الموارد). رجوع به قِدَّة شود.
اقناعدیکشنری عربی به فارسیتشويق , تحريک , اجبار , متقاعد سازي , نظريه يا عقيده از روي اطمينان , اطمينان , عقيده ديني , نوع , قسم , ترغيب
persuasionدیکشنری انگلیسی به فارسیمتقاعد کردن، ترغیب، اجبار، تشویق، متقاعد سازی، تحریک، اطمینان، قسم، عقیده دینی، نوع، نظریه یا عقیده از روی اطمینان
persuasionsدیکشنری انگلیسی به فارسیمتقاعد کردن، ترغیب، اجبار، تشویق، متقاعد سازی، تحریک، اطمینان، قسم، عقیده دینی، نوع، نظریه یا عقیده از روی اطمینان
عقیدهفرهنگ فارسی عمید۱. دین؛ ایمان؛ مذهب.۲. رٲی.۳. آنچه انسان به آن اعتقاد دارد؛ باور.۴. آنچه انسان در دل و ضمیر خود نگه میدارد.
عقیدهلغتنامه دهخداعقیده . [ ع َ دَ / دِ ] (ع اِ) عقیدة. عقیدت . هر چیز که شخص بدان اعتقاد دارد و یقین بر آن دارد و نمشته و پنداشتی . (ناظم الاطباء). آنچه بدان گروند و تصدیق کنند. آنچه بدان باور دارند. آنچه بدان گرویده اند. ج ، عَقاید. (یادداشت مرحوم دهخدا). و
عقیدهدیکشنری فارسی به انگلیسیbelief, comment, feeling, idea, mind, notion, opinion, persuasion, sentiment, stand, suggestion, theory
هم عقیدهلغتنامه دهخداهم عقیده . [ هََ ع َ دَ / دِ ] (ص مرکب ) دو تن که درباره ٔ امری دارای یک نظر و عقیده باشند.
بی عقیدهلغتنامه دهخدابی عقیده . [ ع َ دَ / دِ ] (ص مرکب ) (از: بی + عقیده ) بدون عقیده . غیرمعتقد. که پای بند به معتقداتی نیست . رجوع به عقیده و عقیدت شود.
عقیدهفرهنگ فارسی عمید۱. دین؛ ایمان؛ مذهب.۲. رٲی.۳. آنچه انسان به آن اعتقاد دارد؛ باور.۴. آنچه انسان در دل و ضمیر خود نگه میدارد.