علذمیلغتنامه دهخداعلذمی . [ ع َ ذَ می ی ] (ع ص ) حریص . کسی که هرچه بیابد بخورد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
هلدملغتنامه دهخداهلدم . [ هَِ دِ ] (ع اِ) گلیم که درپی آن نمایان باشد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || نمد. || خوگیر گنده ٔ سطبر. (منتهی الارب ).
پالدملغتنامه دهخداپالدم . [ دُ ] (اِ مرکب ) پاردم . قوشقون (ترکی ). قشقون . قشقن . گوزبان : ابروان چون پالدم زیر آمده چشم را نم آمده تاری شده .مولوی .
پالادیمفرهنگ فارسی عمیدعنصر فلزی نقرهفام، نرم، و چکشخوار که در تهیۀ آلیاژها و ساخت ابزارهای جراحی کاربرد دارد.